هیچ چیز جوری که باید پیش نمیره و داره ذره ذره جونم رو میگیره. قراره تازه هفته ی دیگه شروع به نقاشی کنیم و باز خوبه که بابا مامان مهدی رو متقاعد کردم که اول بالا رنگ بخوره بعد پایین. چون اینجور که آقای نقاش می گفت مادرش در بستر احتضاره و با شناختی که من این مدت از خوش شانس بودن خودم سراغ دارم، میدونم که هر چیزی خوب پیش بره، یهو مادرشون از دنیا میره!