روزنوشت‌های یک زوج جوان؛ 100 روز مانده به ازدواج!

۱۰۰ مطلب توسط «آقای میم» ثبت شده است

یک

و تمام شد.

دلهره های نرسیدن، استرس های دیر رسیدن، دعواهای الکی و خرده اختلافات زناشوهری؛ همه و همه به پایان زسید.

ما به هم رسیدیم. این زیباترین خبری است که امروز از تلویزیون برای  70 میلیون نفر پخش شد.

ممنون از عبدالله روا؛ هم به خاطر شعر و هم به خاطر اعلام تلویزیونی مراسم! :)

به این ترتیب این وبلاگ، به خاطره ها پیوست.

۲۱ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۵۳ ۲ نظر
آقای میم

دو

می تونیم ادعا کنیم که خونه داریم! پیشرفت پروژه با نصب میز تلویزیون یا همون دیوار تلویزیون، به 100 درصد رسید. حالا همه چیز اماده برگزاری مراسم ازدواج است. صدای من را از منزل خودِ خودمون می شنوید!

۱۸ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۴۹ ۰ نظر
آقای میم

سه

آقا ناصر قول دادند که سه شنبه برای نصب تی وی وال بیان. از اون طرف من همچنان دارم میرم سرکار و خانم مرخصی گرفته؛ تبعیض جنسیتی داره کمرم رو میشکنه! اما مهم اینه که خونه مون شبیه خونه های واقعی شده. خوشحالم!

۱۷ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۴۸ ۰ نظر
آقای میم

چهار

خانم رفت برای پُرو نهایی لباس! من هم که کت و شلوارها رو خریدم و خیالم از بابت لباس راحته. ولی مشکل اینجاست که لباس محیا برای جمعه شب (عروسی) اوکی شده و هنوز چهارشنبه شب (حنابندون) مونده. البته خانم خیاط، قراره جفتشو با هم تحویل بده.

۱۶ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۴۵ ۰ نظر
آقای میم

پنج

اولین روز اخرین هفته کاری قبل از ازدواج به کار گذشت. هنوز به طور کامل مرخصی رو نهایی نکردیم و این یه کم ترسناک به نظر می رسه. اول کار، دوست نداریم برچسب «پیچ» بخوره روی پیشونی مون!

۱۵ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۴۳ ۰ نظر
آقای میم

شش

کمتر از یک هفته؛ به عبارت دقیق تر، هفته ی دیگه این موقع وسط مراسم یم! بالاخره بعد از صد روز پرچالش، این روزها داریم آروم می گیرم. فرش و پرده هم اوکی شدن، من آروم تر شدم! اتاق خواب ها یا اتاق های خواب رو هم تکمیل تر کردیم. آشپزخونه هم دیگه کار نداره. خاله سمیه هم زحمت کشید دکوراسیون پذیرایی رو اوکی کرد. فقط مونده همون تی وی وال؛ ناصر کجاست پس؟!

پیشزفت پروژه: 81 درصد (اون 19 درصد هم برای تی وی وال!)

۱۴ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۵۸ ۳ نظر
آقای میم

هفت

تی وی وال (Tv Wall) مون یک اتفاق خواهد بود. البته اگر آقا ناصر سریع تر بیان و ما رو از بلاتکلیفی نجات بدن. فرش هم الان عدم وجودش، داره روح من رو می خوره! این وسط، محیا گیر داده به کمددیواری! در هر حال پروژه به کندی اما در حال پیشرفت‌ه و من هم خودم رو توی پروژه مغروق می بینم!

پیشرفت تا این لحظه: 63 درصد

۱۳ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۵۴ ۲ نظر
آقای میم

هشت

تخت رو هم آوردن. تشک رو هم خریدیم. البته در این فاصله تاخیرهای دوستان متولی صنایع چوبی، موکت ها هم جور شدند. چیدمان مبل ها رو هم تقریباً نهایی کردیم. کارت ها هم تا حدود زیادی پخش شدند. البته قبل از پخش، پروسه نوشتن شون هم داستانی بود.

هر روز داریم خسته تر میشیم و من ترجیح میدم فعلا سکوت کنم، تحمل کنم و حرف نزنم؛ بعد یه هفته مطلقاً استراحت کنم و درد و دل کنم.

پیشرفت پروژه تا این لحظه: 59 درصد

۱۲ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۴۹ ۱ نظر
آقای میم

نه

مبل ها هم وارد منزل شدند. از سمت راست که شروع کنیم، بعد از آشپزخونه نوبت ناهارخوری و بوفه بود که تحویل شد؛ مبل ها هم در مسیر همین آبادانی ها تحویل شدند؛ میریم که با جزییات اتاق خواب ها یا اتاق های خواب، خیال خودمون رو راحت کنیم. فکر می کردم یه روزه همه چیز جمع میشه اما مطمئناً زودتر از 24 ساعت قبل از مراسم، کار تکمیل نخواهد شد.

پیشرفت پروژه تا امروز: 51 درصد

۱۱ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۴۶ ۱ نظر
آقای میم

ده

صد شد ده و این ده هم داره میشه یک؛ خیلی زود گذشت. و یکی از مهم ترین اتفاقات این صد روز، خودِ همین وبلاگ صد بود. دوست داشتم اینجا رو و دوست تر می دارمش. باعث شد حواسمون بیشتر به خیلی چیزها جمع بشه و حواسمون از خیلی چیزها پرت؛ یه جورایی یه وقت هایی محل کل کل و دعوا و درگیری ها شد اما در کل مزایاش بیشتر از معایبش بود. دو نخطه لبخند

۱۰ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۴۴ ۱ نظر
آقای میم

یازده

امروز قرار بود پکیج لوازم چوبی تحویل بشه و خیال ما از مجموعه لوازم چوب راحت بشه اما همه ی دوستان بدقولی کردن و موند برای روزهای آینده؛ الان آشپزخونه تقریباً تکمیل شده. یخچال و ظرفشویی و لباسشویی و هود و کابینت ها و مایکروفر و اجاق گاز و چای ساز نصب و جانمایی شدند. چینی ها و آرکوپال ها و کریستال ها و بقیه خرده وسایل آشپزخانه ای هم در محل مناسب قرار گرفتند! فقط مشکل اینجاست که الان ما فقط آشپزخونه داریم. بقیه مناطق خونه هنوز بوی اثاث کشی میدن!

۰۹ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۴۰ ۱ نظر
آقای میم

دوازاده

از بزرگترین لذت هایی که یک زوج جوان می توانند داشته باشند این است که صبح که از خواب بیدار می شوند، به جای پچ پچ، بلند بلند حرف بزنند و نگران بیدار شدن بقیه افراد نباشند. بقیه چیزها مهم نیست! :D

۰۸ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۳۹ ۲ نظر
آقای میم

سیزده

مث بقیه مردهای خونه، از این جمعه به بعد، جمع ها نه تنها روز استراحت نیست، بلکه روز اطاعت اوامر همسر خواهد بود. بالاخره زن ذلیلی این چیزها رو هم با خودش به همراه داره دیگه؛ البته ذکر این نکته کاملاً ضروری است که بنده در کارهای خونه کمترین دخالت رو دارم و بیشتر سعی می کنم عضو شورای سیاستگذاری باشم تا جزو عوامل و تیم اجرایی!

۰۷ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۳۶ ۱ نظر
آقای میم

چهارده

حالا می تونیم ادعا کنیم که سقفی رو سرمون هست. همین که مکانی مشترک و البته اختصاصی برای خودمون داریم، بزرگترین چیزیه که می تونه این روزها خوشحالمون کنه. از الان دیگه خیلی مهم نیست جزییات چی میشن. مهم اصل کاری بود که تموم شد.

۰۶ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۳۳ ۱ نظر
آقای میم

پانزده

امشب و تا ساعاتی دیگر، رسماً کارهای زیرساختی آشیانه مون تموم میشه و کلید این کلبه، تحویل ما میشه! (البته کلید داریم و این تحویل کلید، به صورت نمادین خواهد بود) فقط هر چی به جزییات بیشتر فکر می کنم، بیشتر گیج میشم.

+ ماشین داره اذیت می کنه. چراغ «چک»ش روشن شده؛ چراغ «چک» خودم هم!

۰۵ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۰۰ ۱ نظر
آقای میم

شانزده

هوراااا؛ کارت ها رو تحویل گرفتیم. چقدر راضی ام ازشون! خیلی دوست دارم خودم هر 250 تا کارت رو با دستای خودم به مهمون ها بدم، اما فک کنم نشه که اینکار رو بکنیم. شعر اختصاصی و طراحی اختصاصیش، خیلی دوست داشتنیش کرده... احساس می کنم اقلاً از سر بیش از 50 درصد مهمون ها هم زیادیه! اصلا کلاً همه ی مراسم از سر بیش از 50 درصد مهمون ها زیادیه! با احترام به اون کمتر از 50 درصد!

۰۴ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۵۵ ۰ نظر
آقای میم

هفده

نقاش تقریباً کارش تموم شد. فعلا خیال مون از بابت رنگ راحت شد. کاغذ دیواری ها رو هم چهارشنبه عصر میاد می زنه. اگر اتفاق عجیبی هم نیفته تا قبل از اومدن آقای کاغذدیواری‌زن کابینت ها هم در محل مقرر نصب میشن. کارت هم آماده شده. اکثر وسایل و لوازوم آرایشی و بهداشتی و اینها رو هم خریدیم. کاری دیگه نمونده، اما پولی هم تقریباً دیگه نمونده. امروز چراغ بنزینِ حساب مون روشن شد!

۰۳ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۵۲ ۰ نظر
آقای میم

هجده

این روزها عجیب احساس بی پناهی می کنم. خلأ داشتن به داداش بزرگ که کمک حالم باشه، بیشتر از همیشه حس میشه. نکته غمگین ماجرا اونجاست که از هیچ طرف، حمایت نمی شم. ولی به پایان خوش این داستان می ارزه...

۰۲ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۴۷ ۰ نظر
آقای میم

نوزده

سر هیچ و پوچ اوقات مون داره تلخ میشه. حسرت یه لبخند ساده برای این همه اتفاق خوب، توی دلم مونده و هر روز، به خاطر بی ارزش ترین چیزهای ممکن، اعصاب خوردکنی و جنگ اعصاب و دلخوری و ناراحتی داریم. 

به شکل ناآرومی آرومم.

۰۱ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۱۶ ۱ نظر
آقای میم

بیست

در کمتر از چند ساعت، اسباب و اثاثیه خانه پدری رو یک طبقه آوردیم پایین! بوی رنگ، وقتی وارد کوچه می شیم، کاملاً احساس میشه و با ورود به ساختمون هم تقریباً غیرقابل تحمل میشه. واحدِ ما در حال رنگ آمیزی ه و امیدواریم که آخر هفته آینده، نهایی شده باشه.

همچنان دارم خیلی چیزها رو تحمل می کنم. اینکه حتی فرصت 3-4 ساعته شبانه برای خواب و استراحت کردن و رفع خستگی های جسمی و روحی نیست، خیلی اذیت کننده است. خیلی خسته ام...

۳۱ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۱۱ ۰ نظر
آقای میم