روزنوشت‌های یک زوج جوان؛ 100 روز مانده به ازدواج!

۱۰۰ مطلب توسط «آقای میم» ثبت شده است

چهل و یک

رفتیم تالار روز حنابندون رو نهایی کنیم. تالاری که اردیبهشت ماکزیمم 10 میلیون تومن برای 500 نفر نمیشد، الان برای 300 نفر، بالای 15 میلیون قیمت داد بهمون. یارو چار تا صندلی و میز عوض کرده بود و میگفت 250 میلیون خرج کردیم و وی آی پی شدیم و فیلان!

ما هم در یک اقدام انتحاری، یه تالار گرفتیم با ربع هزینه های اونجا؛ جاش هم نزدیک و سر راست. فقط من بر خلاف میل باطنی راضی به غذاب زرشک پلو شدم که... بگذریم! وقتی همسرت و مادرت به شدت مخالف کوبیده باشن، مجبوری بین جوجه و مرغ؛ مرغ رو انتخاب کنی. در هر صورت سرتون رو درد نیارم، شام حنابندون زرشک پلو شد. در جریان باشید!

۱۰ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۴۰ ۰ نظر
آقای میم

چهل و دو

همانطور که در نوشته همسر می بینید، بالاخره بعد از چندین ساعت مذاکره حساس و فرسایشی، به یک تفاهم مشترک برای برگزاری حنابندون رسیدیم و خدا رو شکر از 4 روز مراسم بی وقفه و متوالی، راحت شدیم. قرار شد چهارشنبه یعنی دو روز قبل از عروسی یه حنابندون توی یک تالار مرضی الطرفین(!) گرفته بشه و همه هم شاد و خوشحال و خندان، ازش لذت ببریم!

۰۹ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۳۸ ۰ نظر
آقای میم

چهل و سه

مرد اصن همین روزها باید مردونگیش رو ثابت کنه؛ والا! فشارها خیلی کاذب و خیلی الکی داره زیاد میشه و من ترجیح میدم جز دفع فشار، کار دیگه ای نکنم. الان استراتژی دفاع پیش گرفتم. صرفا نسبت به حملات مختلف دفاع می کنم. عموماً حمله های من پرهزینه میشن و من اگه بخوام حمله کنم، دودمان زندگی بعضی ها به باد میره.

باید اسم اینجا رو بذاریم 100 روز دفاع مقدس!

۰۸ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۳۵ ۰ نظر
آقای میم

چهل و چهار

نمی دونم همه عروس دومادها نزدیک مراسم شون میانگین تعداد دعواهای ریزه شون به شکل تصاعدی افزایش پیدا می کنه یا نه؛ اما ما که فعلا هر چی به مراسم نزدیک تر میشیم، نسبت به مسائل ریز تر و بی اهمیت تری حساس شدیم و هی دعوا می کنیم.

ولی تقریباً مث روز برام روشنه که این دعواهای موقتی تا قبل از مراسم حل و فصل میشن. چون اصلا دوس ندارم مث خیلی از کسانی که خاطراتشون رو شنیدیم (از جمله خواهرم) روز عروسی با هم نیمه قهر باشیم!

۰۷ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۳۳ ۰ نظر
آقای میم

چهل و پنج

خواهرانم به خاطر عدم حضورشون توی مراسم(!) خرید سرویس طلا و ساعت از دست مون ناراحت شدن. راستش ما هم حلقه ها و هم همه چیزمون رو خودمون دوتایی انتخاب کردیم و تا حالا هم درست یا غلط جز مشاوره گرفتن از دور و بری ها، حضورشون رو توی تصمیم گیری هامون محدود کردیم. نمی دونم خوبه یا نه اما خیلی تا به اینجای کار، از تصمیمات دو تایی مون راضی بودیم و هستیم و ایشالا خواهیم بود!

۰۶ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۳۱ ۰ نظر
آقای میم

چهل و شش

دومین بار بود که میلیونی خرج کردیم! دفعه اول موقع خرید وسایلی که برای شیربها متعهد شده بودیم بود که توی یه روز بالای 10 میلیون تومن جنس خریدیم. دفعه دوم هم امروز بود که بالای 6-7 میلیون تومن برای سرویس طلا و ساعت و کابینت (البته پیش فسط کابینت) خرج کردیم. کلا ازدواج مقوله گرونیه! ولی اونقدر شیرین و جذاب و خوب هست که آدم با ذوق و شوق و اشتیاق خرج کنه.

۰۵ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۲۵ ۰ نظر
آقای میم

چهل و هفت

همونقدر که خوشحالم تونستیم مستقلاً برای خونه کابینت طراحی کنیم و اتفاقاً ترکیب سفید مشکی که خیلی هم شیک‌تر هست رو انتخاب کنیم، همونقدر هم ناراحتم که نتونستم ایده آل اون چیزی که توی ذهن مون بود و ناصر پیشنهاد داد رو اجرایی کنم.

ایشالا خونه می خریم و این ایده آل ها رو اونجا اجرایی می کنیم.

۰۴ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۲۲ ۰ نظر
آقای میم

چهل و هشت

من دوست ندارم شبیه باباهای معمول باشم و دوست ندارم شبیه مامان های معمول باشه. اما وقتی بحث بچه که میشه، جفتمون شبیه مامان باباهای معمول میشیم؛ همین قدر بی منطق و همین قدر متعصب! به نظرم مشکل از مامان بابا شدنه که با آدم کاری می کنه که کل تفکراتش به هم بریزه.

۰۳ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۱۵ ۰ نظر
آقای میم

چهل و نه

فکر کنم بیشتر از دو ماه شده که قول دادم بریم سر خیابون با هم مبل ببینیم. البته دو بار بازار مبل و یه بار بازار سمت میدون معلم رو رفتیم و تحلیل کردیم. خب اینکه هیچ مدلی به مذاق مون خوش نمیاد، مشکل من نیست... مشکل طراحان مبلمانه. ولی احساس می کنم بتونیم توی همین مبلمان برنامه احسان علیخانی، به توافق برسیم.

۰۲ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۱۴ ۰ نظر
آقای میم

پنجاه

الحمدالله مشکل کابینت هم به خوبی و خوشی حل شد. یعنی همین یه قلم، کلی ذهنم رو درگیر کرده بود که بدون خونریزی، با آقای کابینتی که سال ها قبل همین کابینت های طبقه ی سوم رو زده بود، در طرح به توافق رسیدیم. در مبلغ هم به توافق می رسیم ایشالا؛ چون به حال ما که فرقی نداره... در هر حال هر چی اوشون بگه!

۰۱ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۱۴ ۰ نظر
آقای میم

پنجاه و یک

الان که داریم خیلی نزدیک میشیم، احساس می کنم که نسبت به زمان و گذر زمان، تصور درستی ندارم. نه نسبت به گذر روزها که الان به سرعت برق و باد دارن به سمت 21 شهریور حرکت می کنن و نه نسبت به 24 ساعت شبانه روز که براش، اندازه 8-37 ساعت برنامه ریزی می کنم.

۳۱ تیر ۹۳ ، ۰۰:۱۳ ۰ نظر
آقای میم

پنجاه و دو

تازگیا به «دارم دیوونه میشم» گفتن های من حساس شده. من سعی می کنم دیوونه نشم اما خب کاری جز دیوونه شدن جلوی ده ها و صدها قول و قراری که به ده ها و صدها آدم مختلف دادیم، ندارم که بکنم!

۳۰ تیر ۹۳ ، ۰۰:۱۰ ۱ نظر
آقای میم

پنجاه و سه

این پول نیست که زندگی رو نگه می داره؛ بلکه امید به همراه کمی عشق می تونه معجزه وار زندگی نخ شده رو به سیم بکسل(!) تبدیل بکنه. صرفا خواستم بگم درسته که پول نداریم اما زندگی مون خوبه! و در همین نشانه هایی هست برای آنانکه می اندیشند!

۲۹ تیر ۹۳ ، ۲۳:۴۳ ۰ نظر
آقای میم

پنجاه و چهار

احساس می کنم نماز می تونه زندگی رو متحول کنه. حکایت این روزهای ما، حکایت لیلا حاتمی سر به مهر شده! یعنی فقط کم مونده برای نماز خوندن به نمازخونه ی فرودگاه بریم. حالا نمی خوام وارد جزییات بشم اما مطمئنم بریم سر خونه و زندگی خودمون، حداقل در حوزه نماز و مذهب، پیشرفت های قابل توجهی خواهیم داشت.

۲۸ تیر ۹۳ ، ۲۳:۴۳ ۰ نظر
آقای میم

پنجاه و پنج

حالا که بحث در مورد اشتراکات و اختلافاته؛ باید تصریح کنم در حوزه عطر و بو، اصلا سلیقه هامون به هم نمی خوره. یعنی دقیقا چیزی که من می پسندم رو همسر پیف پیف می کنه و بالعکس! این مسئله در مورد نویسنده ها و خواننده های زن هم صدق می کنه که فعلا در مورد خواننده های زن در شهرزاد سپانلو به نتیجه رسیدیم، در مورد نویسنده ها هنوز از فریبا وفی یا جومپا لاهیری و بقیه چیزی نخوندم که بخوام به نظرش نزدیک تر بشم.

۲۷ تیر ۹۳ ، ۲۳:۴۲ ۰ نظر
آقای میم

پنجاه و شش

اسم بچه ها رو بذاریم مهدا و مهبد بده؟! خب اول اسم هر دو تا مون با م َ ه شروع میشه و همین اشتراک دو و نیم حرفی، کلی می تونه الهام بخش اسم های خوب باشه دیگه. اصن خدا یه دوقلو بهمون بده اسماشون رو بذاریم مهدا و مهبد که با مهدی و محیا، توی خونه «ما همه با هم رفیقیم» رو بخونیم! والا!

۲۶ تیر ۹۳ ، ۲۳:۴۲ ۱ نظر
آقای میم

پنجاه و هفت

یه پیج مشترک داریم می زنیم به اسم میمنتو! حالا اینکه از کجا اومده و به کجا خواهد رسید در آینده نزدیک اطلاع رسانی خواهد شد. فقط این رو گفتم که تاکید کنم ما خیلی اصرار به انجام پروژه های مشترک داریم. خدا هم یارمونه و تا حالا در این روزهایی که با هم آشنا شدیم و ازدواج کردیم و داریم میریم سر خونه و زندگی؛ همیشه همکار بودیم. جهت تاکید عرض می کنم که من عاشق پروژه های مشترکم!

۲۵ تیر ۹۳ ، ۲۳:۴۱ ۰ نظر
آقای میم

پنجاه و هشت

از آرزوهامه فیلم نامه رو همسر بنویسه و کارگردانش من باشم. یه چیز تو مایه های هفت سنگ که سارا خسروآبادی بار اصلی نوشتن رو به دوش کشیده و علیرضا بذرافشان کارگردانی کرده. البته یه زوج نمونه دیگه هم هستن که خیلی نسبت بهشون حساس یم. پیمان قاسم خانی و بهاره رهنما؛ در مورد رسیدن به زوج دوم باید یه کاری بسازم که مجریش همسر باشه. بالاخره منظورم اینه که باید یه کار مشترک بکنیم! بعله...

۲۴ تیر ۹۳ ، ۲۳:۴۱ ۰ نظر
آقای میم

پنجاه و نه

سلیقه موسیقیایی نزدیکی داریم. حالا اینکه همش از اشتراکات و تفاهمات می نویسم دلیل بر مطلق بودن این اشتراکات و تفاهمات نیست. اما بالاخره برای تحکیم بنیان خانواده مهم ه. داشتم عرض می کردم... سلیقه موسیقیایی نزدیکی داریم. البته این نزدیکی به همین راحتی به دست نیومده. اوایل من سامان جلیلی گوش می کردم و خانم سیامک عباسی! الان با هم اما همایون شجریان گوش می دیم و راضی ایم. همسر هم به محمد علیزاده علاقه مند شده و تقریباً آهنگی نیست که توی ماشین پخش بشه و در شنیدن یا نشنیدنش اختلاف نظر داشته باشیم. الحمدالله! این مشکل هم حل شد..

۲۳ تیر ۹۳ ، ۲۳:۴۱ ۱ نظر
آقای میم

شصت

ما طرفدار آلمان بودیم. از همون اول. اصن طوری بدون جنگ و خونریزی از ژرمن ها و خون پاک آریایی توی رگ هاشون حمایت می کردیم که آنجلا مرکل توی ورزشگاه ازشون حمایت نمی کرد. فقط سوالی که ذهن بنده رو درگیر خودش کرده اینه که چرا با این همه حمایت هیچ کدوم از وسایلی که خریدیم محصول آلمان نیست؟! اصن بحث خیلی جدی تره. چرا واقعاً وسایل آلمانی در ایران نیست یا اگر هست خیلی گرونه؟! کی باید رسیدگی کنه؟

۲۲ تیر ۹۳ ، ۲۳:۴۰ ۱ نظر
آقای میم