روزنوشت‌های یک زوج جوان؛ 100 روز مانده به ازدواج!

۱۰۰ مطلب توسط «آقای میم» ثبت شده است

هشتاد و یک

این روزها و هفته ها و ماه ها که می گذره و به روز موعود نزدیک میشیم، همزمان با حس خوشایندی که نسبت به نزدیک شدن به عروسی داریم، ناخودآگاه یه حس ترس هم میاد کنارش که مسئولیت های زندگی اینگونه ست و آنگونه ست. باید خیلی بیشتر حواس جمع کرد و... از این دست صحبت های مامان بابا گونه!

اما هر وقت که نگاهش می کنم، یه چیزی توی چشماش هست که نمی ذاره این ترس ها بترسونتم! پس کاش زودتر بگذره...

۰۱ تیر ۹۳ ، ۱۷:۲۴ ۱ نظر
آقای میم

هشتاد و دو

هیچ چیزی در دنیا نمی تونه جایگزین با هم فوتبال یا والیبال دیدن بشه. از لذت های ویژه ی دوران بعد از تجرد که به دوران تاهل معروف است، همین تلویزیون دیدن ها، همین چیزهای کوچک مشترک است که در هیچ تجردی یافت می نشود! دوستش دارم... وقتی می خنده بیشتر حتی!

۳۱ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۲۱ ۰ نظر
آقای میم

هشتاد و سه

از آرزوهای جفتمون ه. اینکه هر جا هستیم با هم همکار باشیم. طوری به هم عادت کردیم که واقعا تحمل حتی روزی چند ساعت دوری از هم، سخت ترین کار دنیاست.

۳۰ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۲۰ ۱ نظر
آقای میم

هشتاد و چهار

دوست نداریم دل هم رو بشکونیم اما این روزها خیلی دل هامون می شکنه. توی این روزهای اخیر، خیلی هم رو رنجوندیم. کاش این یکی دو هفته ی لعنتی، این یکی دو برنامه ی آخر هم تموم بشن و ما دوباره به خودمون برگردیم. کاش دیگه این آدم هایی که ناراحت مون میکنن، باعث میشن دل هامون بشکنه رو به خودشون بسپریم و به خودمون برگردیم...

۲۹ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۵۹ ۰ نظر
آقای میم

هشتاد و پنج

برای اولین در حضور من مریض شد. دفعه ی پیش من سرباز بودم و بدونِ من سختی های مریضی رو یه تنه به دوش می کشید. نبودم پرستاری ش رو بکنم و این نبودن، خیلی آب م کرد. این بار اما بودم. بودم و تونستم پرستارش باشم. من تنها دعایی که از اول زندگی مون؛ چه لحظه ی عقد و چه تحویل سال داشتم این بود که هیچ وقت مریضی سختی که عاجز مون بکنه نداشته باشیم. این سلامتی ه خیلی واسم مهم بوده. حالا امروز بعد از این مریضی فهمیدم که بعضی مریضی های کوچولو چقدر می تونن آدم رو صبور کنن، چقدر می تونن محبت ها رو زیاد کنن و چقدر می تونن آدم ها رو به هم نزدیک تر کنن؛ حتی اگه پول نداشته باشن!

۲۸ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۵۹ ۱ نظر
آقای میم

هشتاد و شش

امروز بعد از حضور در بازار مبل و نمایشگاه مبل آفتاب، تقریباً تکلیف مبلمان خونه مون مشخص شد. هنوز نخریدیم البته؛ فقط فهمیدیم که برای کجای خونه باید دقیقا چی بخریم؛ در مورد رنگش هم به اتفاق نظرهای خوبی رسیدیم اما قطعی نشده هنوز! تصویری که از خونه مون دارم خیلی تصویر دوست داشتنی ایه. حداقلش اینه که به خیلی از جزییات و مسائلی که خیلی ها بهش فکر نمی کنن اما خیلی مهم ه فکر کردیم و داریم اجرایی ش می کنیم.

۲۷ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۵۹ ۰ نظر
آقای میم

هشتاد و هفت

داریم خیلی برنامه ریزی های گسترده ای برای حتی کوچیک ترین اتفاقات زندگی مون تدارک می بینیم. اگر حتی نصف این چیزی که داریم تصویر می کنیم هم اجرایی بشه، زندگی مون نزدیک ترین حالت به ایده آل رو خواهد داشت. حداقل اینه که می دونیم چقدر باید برای کجا، چقدر زمان برای چی خرج کنیم و کِی چی بخوریم! و کجا چیکار کنیم. این اتفاق می تونه اتفاق خیلی خوبی باشه اما به شرطی که زیرساخت هاش مثل شغل مون هم اجازه این اتفاق رو بده.

۲۶ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۵۸ ۰ نظر
آقای میم

هشتاد و هشت

یکی از خوبی هامون اینه که سر خونه ی مامان هامون رفتن زیاد با هم دعوا نداریم. یعنی تا حالا نشده که مثلاً بخوایم بریم ساوه و یا نریم ساوه و به خاطر این رفتن یا نرفتن، حرف مون بشه. تنها اختلاف سر لحظه ی سال تحویل بود که فکر کنم خیلی منطقی و درست به این نتیجه رسیدیم که خونه ی ما باشیم و بعد بریم اونور؛ و امیدوارم این مسئله توی زندگی واقعی و اصلی مون هم ادامه داشته باشه. ایشالا!

۲۵ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۵۸ ۰ نظر
آقای میم

هشتاد و نه

خوبه که آدم چیزهایی داشته باشه مال خودِ خودِ خودش! این روزها دارم به این فکر می کنم که بعد از مراسم مون، تعداد چیزهایی که مال خود خود خودمون هستن رشد خیره کننده ی چند هزار درصدی رو تجربه خواهد کرد. دیگه اون موقع خودمون پاسخگوی خیلی چیزها خواهیم بود. خودمون تصمیم گیر خیلی اتفاقات خواهیم بود و این پررنگ تر شدن نقش خودمون در زندگی خودمون، خیلی حس اشتراکات مون رو بالا می بره و ما رو به هم نزدیک میکنه. و مهم تر از همه ی اینا، بعد از مراسم مون خودمون هم بیشتر از قبل مال همدیگه میشیم. خیلی بیشتر؛ مال خودِ خودِ خودمون!

۲۴ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۵۷ ۱ نظر
آقای میم

نود

شاید آخرین برنامه های تلویزیونی ای باشه که داریم در کنار هم کار می کنیم. جالبه که بعضی ها تازه فهمیدن ما زن و شوهریم! و جالبه که هنوز بعضی ها یا از روی عمد یا بدون قصد و غرضِ خاصی نمی فهمن که ما زن و شوهریم. دارم به این فکر می کنم که هنوز در عصرِ 3G و 4G هم باید قفل فرمون و چاقو و سلاح های سرد و گرم همراه داشت تا آرامش مون از بین نره. عجیبه... نه؟!

۲۳ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۵۷ ۰ نظر
آقای میم

نود و یک

از سیاست دور شدم. از عواقب یا شاید هم مزایای متاهلی ه. در عوض برای شروع جام جهانی لحظه شماری می کنم. یه مزیت خوب داریم و اون اینکه هم من و هم همسر، انتخاب اول مون تیم ملی ه و انتخاب دوم مون آلمان! حداقل در دو جبهه ی حق و باطل قرار نمی گیریم! با هر بردی با هم خوشحال می شیم و با هر باختی با هم ناراحت؛ دوس ندارم توی هیچ زمینه ای روبروی هم قرار بگیریم. هیچ زمینه ای؛ 

۲۲ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۵۶ ۰ نظر
آقای میم

نود و دو

این ترم چهارشنبه ها کلاس داشتم؛ مجموعاً 5 جلسه از 15 جلسه ش رو نرفتم و حالا فقط به فکر حذف ترمم. همسر تاکید داره که شهریه رو فقط برای سربازی نرفتن ریختیم و غصه ی بیش از یک میلیون شهریه ای که به سازمانِ فخیمه ی صداوسیما ریختیم رو نخورم اما دلم می سوزه. برای پول هایی که قرار نبودن اینجوری در بیان و اینجوری خرج بشن. میزان رضایتم از شغل و زندگی در پایین ترین حالت چند وقت اخیر قرار گرفته و فقط منتظرم ماه رمضون بشه و بتونیم کمی رویاپردازی کنیم. روی رویاهامون قدم بزنیم و از زندگی مجازی مون لذت ببریم.

۲۱ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۵۵ ۰ نظر
آقای میم

نود و سه

از بزرگترین انگیزه های ازدواج رسمی مون داشتن کنترل روی تلویزیون ه! نه اینکه تلویزیونِ خونه ی پدری کنترل نداشته باشه... متاسفانه در خانه های پدری امکان کنترل روی شبکه های تلویزیونی وجود نداره. یعنی مامان و بابا هر چی بخوان می تونن ببینن و ما باید تابع نظر اونها باشیم. و خب با توجه به اختلافات عمیق فرهنگی بین نسل ما و نسل گذشته، رسما حتی در دیدن کشورِ پخش کننده (انتخاب بین ماهواره و تلویزیون جمهوری اسلامی) هم اختلاف داریم. حسرتِ داشتن کنترل روی تلویزیون مخصوصاً در این روزهای نزدیک به جام جهانی از بزرگترین حسرت های قبل از ازدواج است! خدایا؛ بعد از پول، کنترل تلویزیون هم به ما عطا کن!

۲۰ خرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۸ ۰ نظر
آقای میم

نود و چهار

تا حالا در هیچ برهه از زندگی متاهلی سر مسائل بنیادین زندگی اینقدر مستاصل نشده بودم. در حال حاضر همونقدر که دوست دارم شغل فعلی مون رو در بعد از ازدواج رسمی هم ادامه بدیم؛ همونقدر دوست دارم که بعد از ازدواج رسمی زندگیِ آرام و کم تنشِ نیمچه کارمندی رو تجربه کنیم. البته اون موقع شاید مثل الان نتونیم مستقیماً با هم همکار باشیم اما بالاخره همکاریم. اصن چند سال بعدش با هم کارِ جدیدی شروع می کنیم؛ همسر جان می نویسند و من هم می سازم. چطوره؟!

۱۹ خرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۸ ۰ نظر
آقای میم

نود و پنج

دارم فکر می کنم که ما از سر مملکت زیادیم! اینکه دو تا جوون در سن کمتر از 25 سالگی، هم به صورت حرفه ای کار کنن، هم دانشجوی رشته های درست و حسابی (فیلمنامه نویسی و تهیه کنندگی) باشن و هم ازدواج کرده باشن و بخوان برن سر خونه و زندگی شون... خیلی اتفاق جلوتر از جامعه ایه! اما مشکل اینجاست که برای گرفتن 3 میلیون تومان وام ناقابل باید به هزار نفر رو بزنن و آخرش هم دستشون از پاشون بزرگتر باشه. دارم فکر می کنم که چقدر از این مملکت و آدم هاش زده شدم و می خوام زودتر این 95 شبِ سخت هم بگذره و برم سراغ زندگیِ خودم؛ اونجوری حداقل خودم برای زندگی خودم برنامه ریزی می کنم و سعی می کنم ارتباطاتم با دنیای مزخرف فعلی رو به حداقل برسونم.

۱۸ خرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۷ ۰ نظر
آقای میم

نود و شش

امروز بحث رنگِ خونه بود. که چه رنگی کنیم؟ الان کرم رنگه اما هم خانم و هم من سفیدِ به ذات سفید دوست داریم! یعنی من بیشتر نگاهم به اینه که وقتی سرامیک های کف سفیدن، دیوارها هم سفید باشن که رنگ شون چرک به نظر نرسه. از طرفی همه میگن تمِ رنگیِ سفید-فیروزه ای رو فلانی انتخاب کرده و... – از این حرفای خاله زنکی- اما من حداقل با رنگ سفید و فیروزه ای خیلی ارتباط خوبی برقرار می کنم. باید عید فطر به این همسایه ی محترم بگیم خونه رو خالی کنه که فرصت برای رنگ و اینها بیشتر باشه!

۱۷ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۳۸ ۱ نظر
آقای میم

نود و هفت

امروز جمعه بود. راستش من هنوز دقیق نمی دونم بعد از ازدواج مون چیکاره م؛ سر برنامه خواهیم بود و جمعه صبح مون به خستگی در کردنِ برنامه ی شب قبل خواهد گذشت یا اینکه روز تعطیل مون خواهد بود و جمعه صبح مون به خستگی در کردنِ برنامه ی شبِ قبل خواهد گذشت! (اگر ایراد و ممیزی ای هست در ذهن شماست نه در متن؛ هیچ گونه ایهامی به این جمله ی آخر وارد نیست) هر چی که هست، من فکر می کنم که جمعه صبح باید تا لنگ ظهر خوابید. چه این روزها که کمتر از 100 روز تا عروسی مون مونده و در خانه ی پدری می خوابیم و چه بعد از عروسی که در خانه ی خودمان می خوابیم. حرفی هست؟!

۱۶ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۳۷ ۰ نظر
آقای میم

نود و هشت

ساوه یم؛ ماشین در یک اتفاق ناجوانمردانه، توسط یک کامیون بتن ریزی مورد ضرب و شتم قرار گرفت و گوشه ی گلگیر عقبش زخم شده! اومدیم ماشین رو درست کنیم. دیشب که ماشین صافکاری بود و خونه ی میلاد ینا بودیم، هی با خودم فکر می کردم که خونه ی خودمون مهمون بیاد چه شکلی میشه! شکلش منظورم نیست ها؛ آدم هایی که می خوان بیان و باهاشون رفت و آمد داشته باشیم چطور آدم هایی هستن. اصن می ذاریم توی خونه مون کسی سیگار بکشه؟ بساط بازی کامپیوتری جوره؟ یا اینکه هر مهمونی بیاد به خاطر اینترنت پرسرعت، سرش میره توی گوشیش و اینستاگرام و وایبر و واتس آپ ش رو چک می کنه؟ اصن چند نفر همزمان می تونن توی خونه مون مهمون باشن؟ اگه مهمون هامون یه زوج باشن که با خودمون بشن 4 نفر بیشتر حال میده یا 20-30 نفر جوون بریزیم تنگِ هم؟!

۱۵ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۳۷ ۰ نظر
آقای میم

نود و نه

امروز چهاردهم خرداده. اگر طبق وعده ی اولیه مون، تالار رو برای نیمه شعبان هماهنگ می کردیم، باید امروز یک رقمی شدن تعداد روزهای باقی مانده رو جشن می گرفتیم. البته خیلی خوب شد که برای 23 خرداد هماهنگ نشد، کی می خواست این سیصد-چهارصد میلیون ریال(!) رو تا اون موقع جور کنه؟ الان حداقلش اینه که سه ماه فرصت داریم. سه ماهی که می تونیم با آرامش خیلی بیشتری کارهامون رو انجام بدیم. البته اگه نیمه شعبان عروسی مون می بود، معلوم نبود هنوز موهای من که برای سربازی (دی92) کچل کردم، درمیومد یا نه!

۱۴ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۳۶ ۰ نظر
آقای میم

صد

فقط صد روز مونده؛ قاعدتاً باید خوشحال باشم/باشیم. اما چیزهایی هست که نمی ذاره برای خاطر دو رقمی شدن تعداد روزهای باقی مونده تا عروسی مون، خیلی ذوق کنیم.

۱۳ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۱۵ ۰ نظر
آقای میم