برای اولین در حضور من مریض شد. دفعه ی پیش من سرباز بودم و بدونِ من سختی های مریضی رو یه تنه به دوش می کشید. نبودم پرستاری ش رو بکنم و این نبودن، خیلی آب م کرد. این بار اما بودم. بودم و تونستم پرستارش باشم. من تنها دعایی که از اول زندگی مون؛ چه لحظه ی عقد و چه تحویل سال داشتم این بود که هیچ وقت مریضی سختی که عاجز مون بکنه نداشته باشیم. این سلامتی ه خیلی واسم مهم بوده. حالا امروز بعد از این مریضی فهمیدم که بعضی مریضی های کوچولو چقدر می تونن آدم رو صبور کنن، چقدر می تونن محبت ها رو زیاد کنن و چقدر می تونن آدم ها رو به هم نزدیک تر کنن؛ حتی اگه پول نداشته باشن!