روزنوشت‌های یک زوج جوان؛ 100 روز مانده به ازدواج!

۱۰۰ مطلب توسط «خانم میم» ثبت شده است

یک

برای شروع یه زندگی نو باید خیلی چیزها رو پشت درها گذاشت
باید خیلی چیزها رو فراموش کرد
خاک کرد
به باد داد

برای شروع یه زندگی تازه
باید از نو شروع کرد!

من اما همیشه آدم کارهای نصفه و نیمه بودم
من خیلی از دلخوری ها رو با خودم توی زندگی نو بردم
من خیلی از خاطرات کهنه رو جلد تازه کردم و خودمو گول زدم که نوعه هنوز!

شما این کارو نکنید
شما صد روز قبل از عروسیتون رو بنویسید 
اما ببخشید
شما لباس چرکاتونو، خاطره چرکاتون، لب و لوچه‌ی آویزونتونو با خودتون خونه‌ی جدید نبرید!

زندگی جدید رو با خلق و خوی خوب و جدید شروع کنید!
۲۱ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۱۹ ۰ نظر
خانم میم

دو

خونه‌ی ما!
: )
دیوارای ما!
: )
میز ما!
: )

اتاق ما!
: )
آشپزخونه‌ی ما!
: )
پرده‌ی ما!

: )
ظرفای ما!
: )
تلوزیون ما!
: )
میز تلوزیونِ ما!
: ))
کتابای ما!
: )
مجله‌های ما!
: )

ما چه قدر چیز میز داریم! 

۱۸ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۱۸ ۰ نظر
خانم میم

سه

فرش، پرده، کمد دیواری، اتاق‌ها ... همه‌چی آمادس
می‌دونم دلم برای همه‌ی این وقتایی که با خاله‌ها و پسرخاله‌ها و مامان توی این چاردیواری که خونه نبود و خونه شد خندیدیم و غر زدیم و گریه کردیم و جا به جا کردیم و چیدیم و تمیز کردیم تنگ می‌شه.
دلم برای روزهایی که ما رو انقدر بهم نزدیک کرده بود تنگ می‌شه.
دلم برای این تماس ها و نگرانی های هر روزه تنگ می‌شه.
عجب خونه‌ای شد خونمون ولی!
تا 99 درصد که نه تا 100 درصد ازش راضیم

ممنون بابا ... خیلی خیلی خیلی ممنون! 
۱۷ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۱۰ ۰ نظر
خانم میم

چهار

گویا پست قبل رو جناب رئیس خوندن که به بنده اجازه دادن که از این به بعد در منزل بمانم و اصلا عروس رو چه به سر کار؟
اما همسر جان به خاطر مسئولیت سنگینی که دقیقا از دو روز پیش گردنش افتاده باید حالا حالا ها در محل کار حاضر شود.
خانم خیاط زنگ زده که امروز برای پرو نهایی لباس عروس برویم. اما نظر شما درباره‌ی پرو نهایی چیه؟! دو تیکه پارچه‌ی سفید تن من کردن و گفتن این لباس عروسه! خدا رو شکر کردم که در برابر پیشنهاد مهدی مبنی بر همراه داشتن مادرش ایستادگی کردم! 
به خانم خیاط گفتم این پرو نهایی بود؟ می‌گنه نترس بابا، باهات شوخی کردم؛ پرو نیمه نهایی بود!
در هر حال لباس عروسمان یکی از معدود چیزهایی ست که اگر زبانم لال اتفاق ناگواری برایش بیافتد همه‌ی مسئولیتش متوجه خودم است؛ چون بدون نگاه و نظر فامیل همسر انتخاب شده!
ولی خود عزیز دل بر تمام پروسه‌ها جز این آخری که خودم نذاشتم ببینه؛ نظارت داشته
 
اندکی نگرانم
ولی به دست‌های توانای خانم خیاط جان و مهربانی خدا ایمان دارم!
۱۶ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۰۴ ۰ نظر
خانم میم

پنج

اینکه آدم چند روز مونده به عروسی باید در محل کار حاضر شود، خوب هم حاضر بشود، فعالیت‌های متفاوت هم انجام بدهد کار بی خودی است.
باشگاه را بالکل کنار گذاشتم و به همین 5 کیلو رضایت دادم. اصلانم اعصاب ندارم : )
۱۵ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۵۳ ۰ نظر
خانم میم

شش

خب ناصر خودش کار داره!
خب لابد نمی تونه بیاد!
دلیل نمی‌شه که فکر کنن کارو انجام نداده و گذاشته برای دقیقه‌ی نود.
نمی‌زاره بابا!


آدما این وقتا خوشحالن؟
نمی‌دونم. من که خوشحال نیستم.
ناراحتم نیستم ها
اما حس می‌کنم خیلی دارم تغییر می‌کنم.
 عصبی شدم
زود ناراحت میشم
زود واکنش نشون می‌دم
دیر فراموش می‌کنم.


مامان... عصبانیتش رو، دلخوری‌هاش رو و بیشتر از اون خستگی‌هاش رو که می بینم عصبانی تر می‌شم. 
کاش مامان خوشحال بود!
اونوقت حتما حال منم بهتر بود!

۱۴ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۴۴ ۰ نظر
خانم میم

هفت

این که حکایات با توجه به شرایط تغییر می‌کنند از اتفاقات آزار دهنده‌ی این روزهاست.
مثلا قبل از اینکه خونه حاضر بشه اونم به خاطر تاخیری که به دلیل سلسله اشتباهاتی به وجود آماده بود حرف همه از جمله همسر محترم این بود که بابا همه تا نیم ساعت قبل از جهاز بینی دارن جهیزیه می‌چینن.
و بعد از اینکه خونه تکمیل شد و همه‌ی وسایل اصلی چیده شده حالا هی راه به راه به جون من غر می‌زنن که مگه جهیزیه چیدن انقدر طول می‌کشه و پس این تی‌وی وال چی شد و اصلا اشتباه کردیم با طناب پوسیده‌ی تو تو چاه رفتیم و بابا می‌رفتیم سر کوچه یه میز تلوزیون ساده می‌گرفتیم!
غر غر هایی که من رو مجبور می‌کنه هی راه به راه زنگ بزنم به شوهر خاله جان و هی اصرار کنم که زودتر این تی‌وی وال عزیز را برای ما بیاره!
بعد خودش حق داره هر ناله‌ای که داره بکنه، من می گم کمد دیواری رو روبه راه کنیم که لباسامونو بچینیم و این کارتون کتابا از وسط جمع بشه میشه گیر دادن.
این که پیگیر دیوار کوب ها و لوستر م میشه گیر دادن. اینکه می‌گم بابا خونه‌ی ما واجب تره و اول بیاد لوستر ما رو نصب کنه بعد پایینه که خونه کثیف نشه، میشه گیر دادن!
در هر حال شوهر خاله قول داد که فردا کار ما رو نهایی کنه!
: )
الان خوشحالم چون دیگه تقریبا سوژه‌ای برای غر زدن وجود ندارد. 
۱۴ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۲۸ ۰ نظر
خانم میم

هشت

زندگی داره روی خوبش رو بهمون نشون می‌ده
روی خوبش یعنی همین که شبا تو خونه‌ی خودمون می‌خوابیم
یعنی این‌که با اینکه هنوز ناراحتی هست، حرف هست، غصه هست، عجله هست و چیزی از بار دغدغه ها کم نشده
می‌خندیم
به روی خودمون نمیاریم
اصلا گور باباشون!
خودم و خودتو عشقه!

به تقویم قمری که نگاه کنی
زندگیمون یه سالش شده
100 سالگیش!
۱۲ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۰۶ ۳ نظر
خانم میم

نٌه

مبلها بالاخره امد!
خیلی خیلی خیلی بهتر از عکسی که ازشون انداخته بودیم
و خیلی خیلی خیلی بهتر از چیزی که فکر می‌کردیم

خدایا شکرت!


: )


به قول شاعر: من به دستای خدا خیره شدم معجزه کرد!

۱۱ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۰۳ ۱ نظر
خانم میم

ده

داره تک رقمی می‌شه

این صد روز خیلی زود تر از چیزی که فکر می‌کردم گذشت!
انقدر زود که حسرت هزارتا کار نکرده رو دلم گذاشت ...
آدم‌ها همیشه فکر می‌کنن به اندازه‌ی کافی وقت هست
برای مهربون بودن
برای جبران مافات
برای دل به دست آوردن
برای زدن خیلی از حرفها

می دونم که اگر الان به عقب برگردیم و بخوام یه صفر ناقابل بذارم جلوی اعداد باقی مونده تا عروسی جور دیگری می‌نوشتم!
حتما امیدوار تر بودم
حتما کمتر سخت می‌گرفتم
حتما خیلی از کارها رو زودتر شروع می‌کردم و بعضی از کارها رو هم بالکل فراموش می‌کردم

می‌خوام بگم آدمی به حسرتاش زده‌س
خوبه که حسرت داریم
حسرت یعنی هنوز حسی هست
حس کمال جویی
و کی می‌گه کمالجویی بده
و بهتر از اون
خوبه که اگه زود بحنبیم وقت واسه جبران داریم!


فقط ده روز 
ثانیه شمار از همین الان شروع به کار کرده!

۱۰ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۲۵ ۱ نظر
خانم میم

یازده

خریدها در مرحله ی تکمیل شدن هستند (نقطه)
خانه در مرحله‌ی آماده سازی است (نقطه)
یک سری خورده کاری اساسی باقی مانده است (نقطه)
ما سرمان خیلی شلوغ است (سه تا نقطه)

۰۹ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۵۰ ۰ نظر
خانم میم

دوازده

صدای من رو از خونه ی ما می شنوین!
واقعا این روزها سوژه ای برای نوشتن ندارم جز این که
خیلی محتاج دعاتونیم
خیلی زیاد
: )

۰۸ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۰۰ ۱ نظر
خانم میم

سیزده

بالاخره از کارتن بیرون امدن!
بوی نویی تک تکشون
حسابی سر حالم میکنه
الهام هست، میلاد هست، مامان هست، بابا هست
همه هستن!
چه قدر خوبه که هستن
چه قدر آرومم از بودنشون!
۰۷ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۱۸ ۴ نظر
خانم میم

چهارده

تموم شد!
همه‌ی دلهره ها و اعصاب خوردی ها تموم شد!
اون یه هفته‌ای که رنگ خونه‌ها به دلیل حضرت استاد نقاش محترم عقب افتاد
اون یه هفته‌ و دو روزی که رنگ خونه برای رنگ شدن اول پایین و بعد بالا عقب افتاد
اون سه روزی که جناب کابینت ساز محترم چون کار داشت؛ کار ما رو به تعویق انداخت
اون سه روزی که آقای نصاب کاغذ دیواری سر کارمون گذاشت
و اون دو روزی که قرار بود مسئول نصب سامسونگ تاخیر کنه و به خاطر دعواهای من این یکی دیگه تاخیر نکرد!
تموم شد
حالا خونه حاضر و آماده دست ماست
و اولین شبیه که دارم توی خونه‌ی خودم می‌خوابم!
بدیش اینه که مهدی نیست!
آخ که هیچ‌جا خونه‌ی خود آدم نمی‌شه
حالا گیرم نقاشش به خاطر یه سری مسائل درا رو بزن درویی رنگ کرده باشه!
حالا گیرم قد ده سانت ماشین لباس شویی و ظرف شویی از کابینت بیرون زده باشن
حالا گیرم آقای کابینت ساز خیلی کثیف کاری کرده باشه
ولی تموم شد
تا 99 درصد همون چیزی که می‌خواستیم!
می‌ارزید
به همه‌ی اعصاب خورد شدن‌ها و اعصاب خورد کردن‌ها می‌ارزید!
حالا همین آشپزخونه‌ی سیاه و سفید
همین دیوارهایی که هنوز کاغذش خشک نشده
همین درهایی که جا داره یه بار دیگه رنگ بخوره
همین کلید پیریزها
مال ماست!
این یعنی خیلی چیزها
این یعنی زندگی

دلم می‌خواد همه‌ی این دو هفته‌ی باقی مونده
زیر سقفی که قراره برای ما باشه بگذره
دلم می‌خواد مهدی توی تک تک ریزه کاری‌ها باشه
دلم می‌خواد این‌جا و امروز شروع دوباره‌ی ما باشه!
۰۶ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۰۳ ۱ نظر
خانم میم

پانزده

به نظرم غر غر کردن کار آدم های ضعیفه
و می خوام اعتراف کنم که این یک ماه منتهی به عروسی ضعیف شدم!
انقدر ضعیف که هر چیز کوچیکی آزارم می‌ده.
می‌دونید من یه تفاوت عمده با عروس های دیگه دارم
و اون هم اینه که بیشتر از این که مادرم رو ببینم مادر شوهرم رو می بینم
بیشتر از اینکه حرف های مادرم رو بشنوم
شاهد ریزترین تفکرات مادر شوهر هستم
چون از نظر مسافت از مادرم دورم و به مادر شوهرم نزدیک
و تو بدترین حرف ها رو از مادرت می‌پذیری و از مادر شوهرت نه!

اینه که
این زندگی تنگاتنگ و درجریان ریزترین اعتراضات و انتقادات قرار گرفتن دلمرده‌م کرده!
این رو گفتم که بگم درسته
نظرات نرگس خانم خانعلی زاده و orman برای عروس های در شرایط عادی درسته
اما باور کنید منم کم لطفی نمی‌کنم!

۰۵ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۵۳ ۱ نظر
خانم میم

شانزده

کارتها هم برای خودش ماجراهای دنباله داری داشت!
اما خب گفتن نداره
فراموشش می‌کنم
همه رو اسمبل کردم و قراره بنویسیمشون
خیلی دوستشون دارم!
خیلی
دست عبدالله خان روا حسابی درد نکنه!

۰۴ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۵۵ ۱ نظر
خانم میم

هفده

خیلی دلخورم!
خیلی ناراحت!
از خیلی مسائل کینه به دل گرفتم و مهم‌تر از اون نمی‌دونم چرا یه حسی بهم می‌گه قرار نیست این حرف‌ها تموم بشه و بعدها هم دوباره باید با همین حرف و حدیث‌ها زندگ کنیم.
ایمانم رو به مهدی از دست دادم انگار!
کاش خیلی حرف ها پیش نمی‌امد
کاش با هم مهربون تر بودیم!

۰۳ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۱۱ ۲ نظر
خانم میم

هجده

وقتی من هنوز به سرعت دلگیر می‌شم
وقتی نمی‌تونم از خود گذشتگی کنم و همه‌ی فداکاری هام از روی اجباره
وقتی یه وقتایی حتی علاقه‌م به زندگی سینوسی افت و خیز می‌کنه
فکر می‌کنم هنوز آماده نشدم
فکر می‌کنم خیلی زود بود!
۰۲ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۰۷ ۰ نظر
خانم میم

نوزده

لوازم آرایش رو خریداری کردیم
چه قدر همه چی گرون‌تر از حد انتظار ماست
آخه یه چمدون 800 تومن!؟
۰۱ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۵۷ ۰ نظر
خانم میم

بیست

این‌که آدم‌ها هر جور که بخوان و هر‌طور که بخوان حرف بزنن و بعد بگن که منظوری نداشتن وحرفشون اشتباه برداشت شده
خیلی احمقانه است.

نمی‌دونم آدم‌ها کی می‌خوان یاد بگیرن که جهیزیه‌ی یک عروس
برای خودشه و خودش انتخابش می‌کنه
که آدم‌ها زمانی که مصالحشون درگیر نیست، حق اظهار نظر هم ندارن!
نمی‌دونم آدم‌ها کی می‌خوان بفهمن که گاهی
همین حرف‌های ریز به قول خودشون بی منظور میتونه آدمی رو تا مرز انفجار ببره
و همه‌ی زحمات یه خانواده‌ی دیگه رو زیر سوال ببره!

در پرده حرق زدن رو بلد نیستم
من مبل و ناهارخوری ست دوست ندارم!
نخریدم
هم گرون‌تر از ارزششون بود
هم بد ترکیب می‌شد
هم دلم نمی‌خواست
این تصمیم منه!
در ثانی
به احدی درباره‌ی قیمت همه‌ی وسایل جهیزیه‌م دروغ نگفتم
همه چیز به قیمت واقعی
نه تخیلی
در حالی که می‌تونستم مبل انتخابی مادرم رو بخرم که حتی اگه می‌گفتم 20 میلیون هم بهش می‌امد
این که عروس بعدی خانواده
مبلمان ست خریده
این که اونا تو جهیزیه‌شون بخاری و تلفن بی‌سیم می‌دن
به من هیچ ارتباطی نداره
یا این حرفها که من اگه جهیزیه‌ی خوب گرفتم به خاطر اینه که یه خونه‌ی بزرگ(!) دو خوابه در اختیارم بوده
در حالی که همون عروس بعدی مادرش داره بهش خونه می‌ده
و همه‌ی این حرف‌های اعصاب خورد کنِ فامیل شوهری
از تحمل من خارجه!

احترام گذاشتن به سلیقه‌ی دیگران
احترام گذاشتن به همه‌ی زحماتشون
کار سختی نیست
وظیفه‌ی همه‌ی کسایی که بویی از انسانیت بردن
و تعریف کردن
حتی اگر الکی و بیخودی باشه و از ته دل نباشه
دلها رو به هم نزدیک می‌کنه!

یادمون باشه درباره‌ی مسائلی که بهمون مربوط نیست
اظهار نظر نکنیم!

۳۱ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۳۲ ۲ نظر
خانم میم