این که حکایات با توجه به شرایط تغییر میکنند از اتفاقات آزار دهندهی این روزهاست.
مثلا قبل از اینکه خونه حاضر بشه اونم به خاطر تاخیری که به دلیل سلسله اشتباهاتی به وجود آماده بود حرف همه از جمله همسر محترم این بود که بابا همه تا نیم ساعت قبل از جهاز بینی دارن جهیزیه میچینن.
و بعد از اینکه خونه تکمیل شد و همهی وسایل اصلی چیده شده حالا هی راه به راه به جون من غر میزنن که مگه جهیزیه چیدن انقدر طول میکشه و پس این تیوی وال چی شد و اصلا اشتباه کردیم با طناب پوسیدهی تو تو چاه رفتیم و بابا میرفتیم سر کوچه یه میز تلوزیون ساده میگرفتیم!
غر غر هایی که من رو مجبور میکنه هی راه به راه زنگ بزنم به شوهر خاله جان و هی اصرار کنم که زودتر این تیوی وال عزیز را برای ما بیاره!
بعد خودش حق داره هر نالهای که داره بکنه، من می گم کمد دیواری رو روبه راه کنیم که لباسامونو بچینیم و این کارتون کتابا از وسط جمع بشه میشه گیر دادن.
این که پیگیر دیوار کوب ها و لوستر م میشه گیر دادن. اینکه میگم بابا خونهی ما واجب تره و اول بیاد لوستر ما رو نصب کنه بعد پایینه که خونه کثیف نشه، میشه گیر دادن!
در هر حال شوهر خاله قول داد که فردا کار ما رو نهایی کنه!
: )
الان خوشحالم چون دیگه تقریبا سوژهای برای غر زدن وجود ندارد.