روزنوشت‌های یک زوج جوان؛ 100 روز مانده به ازدواج!

۱۰۰ مطلب توسط «خانم میم» ثبت شده است

بیست و یک

اصلا باور نمیکردم که در خلال یک گفتگوی وایبری شبانه، اون هم با یه دوست عزیز قدیمی
اونهم یکی از خوانندگان صد روز
آتلیه‌ای بهمون پیشنهاد بشه
که بشه انتخاب اول و آخرمون
که همون لحظه باهاشون قرارداد ببندیم
که کلی خوشحالش باشیم!
همه‌چیز داره با یک هفته تاخیر
اما طبق برنامه جلو می‌ره
و این خودش کلی امیدوار کننده است.

۳۰ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۳۰ ۰ نظر
خانم میم

بیست و دو

خرید کارت عروسی موقیت استراتژیکیه
از یک طرف چون جایگاه بعدیش در اکثر مواقع سطل زباله است؛ پس نباید خرج زیادی برایش کرد
و از طرف دیگه معرف شخصیت عروس و داماد است.
البته ما سعی کردیم هر دوی این نکات رو در نظر بگیریم، یعنی هم کارته طبق سلیقمون باشه و هم خرج زیادی براش نکنیم
اما خب در هر حال زمانی که داری برای 250 خانوار کارت می‌گیری هر کاری هم بکنی نمی‌تونی از یه رقمی پایین‌تر بری!
در هر حال این هم به خوبی و خوشی گذشت
انتخاب شد
و اگر موضوع جدیدی پیش نیاید، سه شنبه تحویلشان می‌گیریم.
فقط از من به شما نصیحت که حداقل یک ماه و ده روز جلوتر از مراسمتون کارتهاتون رو خریداری کنید، چون ما به خیلی از کارتها که دست می‌زدیم تا یک ماه دیگه هم آماده نمی‌شدن!
و نکته‌ی بعد اینکه، هیچ‌وقت پنجشنبه برای خرید کارت نرید، چون همه‌ی کارهاتون یک روز عقب می‌افته.

۲۹ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۲۹ ۱ نظر
خانم میم

بیست و سه

همه‌چی آرومه
من چه قد خوشحالم : )

۲۸ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۰۱ ۱ نظر
خانم میم

بیست و چهار

تکلیف لباس عروس هم مشخص شد!
خیلی بهتر از چیزی که انتظار داشتیم و می‌خواستیم و پیش‌بینی می‌کردیم!

بذار یه جا هم شانس با ما یار باشه : )

۲۷ مرداد ۹۳ ، ۱۰:۰۵ ۰ نظر
خانم میم

بیست و پنج

آدما تو شرایط سخته که به محبت همدیگه احتیاج دارن
وقتی خوب و خوش و خُرم‌ن که دیگه هم‌دل نمی‌خوان
آدما وقتی خسته و عصبی‌ن احتیاج به مونس دارن
وقتی خوب و خوش اخلاق‌ن که همه مونسشونن
آدما وقتی غرغر و نق‌نق و ناله‌ی بی‌خودی دارن احتیاج به گوش شنوا دارن
وقتی حرف‌های قشنگ می‌زنن که همه براشون گوش و چشم‌ن
آدما وقتی گریه می‌کنن بغل می‌خوان
وقتی حال دلشون خوبه که خودشون رو توی بغلتون پرت می‌کنن.
آدما وقتی عصبانی و دلسردن نیاز به حرف‌های خوب و امیدوار کننده دارن
وقتی خوب و امیدوارن که خودشون حرف‌های امیدوارکننده می‌زنن


توی شرایط سخت این روزها، انقدر خسته و عصبی و غرغرو و زرزرو و دلسرد شدم که خودمم نمی‌تونم حال دلمو خوب کنم!

۲۶ مرداد ۹۳ ، ۰۹:۵۴ ۰ نظر
خانم میم

بیست و شش

آقای مبل فروش بهمون تخفیف نداد!
و من مجبور شدم با مبل‌های محبوبم خداحافظی کنم...
و خب مبل‌هایی را بخرم
که بسیار بهتر از مبل‌های محبوبم بود
فعلا که به خیر گذشته
خدا آخر و عاقبتمان را به خیر کند!

۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۳۶ ۰ نظر
خانم میم

بیست و هفت

آقای نقاش یه روز میاد، دو رو نمیاد!
مامان و خاله سمیه هم رفتن یه مبل گرفتن که من دو دقیقه دوستش دارم یه ربع ازش بدم میاد!
نمی دونم چه کنم با این همه غم...

انگار روزگار دوست ندارد
یک روز من و تو را
خوشحال و بی ملال ببیند!

۲۴ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۳۶ ۰ نظر
خانم میم

بیست و هشت

وام ازدواج گرفتیم، تخت خریدیم و مبلهامون رو هم پسند کردیم!
امروز روز پر فعالیتی بود!

۲۳ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۳۴ ۰ نظر
خانم میم

بیست و نه

با انتشار خبر جدایی فرزاد از آزاده
موجی از نگرانی عده‌ای را در بر گرفته که
از هر طریق به بنده گوش زد می‌کنند که حواسم به زندیگم باشه که پس فردا روز
زبانشان لال خبر جدایی ما سایت ها را نترکاند!
نمی دونم اینا چی تو من و مهدی دیدن که شبیه فرزاد و آزاده بوده!

۲۲ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۳۳ ۱ نظر
خانم میم

سی

حوصله حرف ندارم!
به قول بهمنی جان: کسی به تسلیتم یک دقیقه لال نشد
چه قدر بی کسم ای سرشناس های همیشه

۲۱ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۵۲ ۰ نظر
خانم میم

سی و یک

داستان ما هم میشه شبیه فیلم «بی خود و بی جهت»
چند ساعت مونده به عروسی؛ حالا چی کار کنیم با این همه اثاث؟!

۲۰ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۵۰ ۰ نظر
خانم میم

سی و دو

19 مرداد

امید به زندگیم به طرز ناباورانه ای پایین امده

همین!

۱۹ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۵۰ ۰ نظر
خانم میم

سی و سه

انقدر دمای جوشم امده پایین که با هر مساله ی کوچکی به جوش می رسم
الان خدایا صبر
شده تنها خواسته ام
خدایا صبر

۱۸ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۴۸ ۰ نظر
خانم میم

سی و چهار

دلم نمی خواد برم خونه!
دلم نمی خواد برم خونه ی مهدی اینا!
دلم نمی خواد برم خونه‌ی مامانبزرگ!
دلم می خواد برم خونه‌ی خودم!
روی زمینش دراز بکشم!
بوی رنگش رو بو بکشم!
شرو کنم به تمیز کردنش!
چند مدل بچینمش!
با فراق بال برم براش فرش بخرم
براش وسایل دکوری بخرم!
دلم می خواد
ولی ...

۱۷ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۴۸ ۰ نظر
خانم میم

سی و پج

من همه‌ی زورم رو زدم که نرسم به این جایی که الان هست
ولی رسیدیم!
من همه‌ی زورم رو زدم که حالم قبل از عروسی نشه اینی که الان هست
ولی نشد!
من از همه‌ی ابزاری که در دست داشتم استفاده کردم که کارها انقدر عقب نیفته
ولی افتاد!
حالا ولی
چاره‌ی دیگه ای ندارم
وایسادم یه گوشه به نگاه کردن و چون کاری از دستم ساخته نیست گاهی یه حرفی می پرونم و یه نگاهی می‌کنم
به شدت اعصاب و حوصله ندارم
و دلم می خواد الان یه ماه دیگه باشه!

۱۶ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۴۷ ۰ نظر
خانم میم

سی و شش

یه وقتایی آدم دستاشو می بره بالا و می‌گه عب ندار و می‌گذره، اما معنیش این نیست که تو دوئل شکست خورده، معنی اش این نیست که طرف مقابل حرف درست تری می‌زده، معنیش این نیست که شکست رو قبول کرده، معنیش اینه که جونی برای مقابله نداره!
معنیش اینه که طرف مقابلش رو خوب می‌شناسه و می دونه که نمی تونه جلوشون درآد

در هر حال قرار شد اول پایین رنگ بشه!
منطقی تره از جهاتی ولی ... نشون دهنده ی اینه که هیچ کس نگاهش به دل من نیست!

۱۵ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۴۷ ۰ نظر
خانم میم

سی و هفت

هیچ چیز جوری که باید پیش نمیره و داره ذره ذره جونم رو می‌گیره. قراره تازه هفته ی دیگه شروع به نقاشی کنیم و باز خوبه که بابا مامان مهدی رو متقاعد کردم که اول بالا رنگ بخوره بعد پایین. چون اینجور که آقای نقاش می گفت مادرش در بستر احتضاره و با شناختی که من این مدت از خوش شانس بودن خودم سراغ دارم، می‌دونم که هر چیزی خوب پیش بره، یهو مادرشون از دنیا میره!

۱۴ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۴۶ ۰ نظر
خانم میم

سی و هشت

مستاجرمون رفت!
این یک هفته که هی قرار بود برن و نمی رفتن
از سخت ترین هفته های زندگیم بود...
انقدر سخت که شب با گریه می خوابیدم و صب با چشم های باد کرده بیدار می شد
خوب شد که گذشت...
فردا قراره نقاش بیاد!

۱۳ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۱۵ ۰ نظر
خانم میم

سی و نه

مستاجر محترم خانه را خالی نکرده و هی امروز و فردا می کنه، برای عکس کار هم یه هفته اس چار تا کارتون چیتوز چیده دم در خونش که آره مثلا ما داریم اسباب هامون رو جمع می کنیم. فکر کردن بهشون عذابم می ده، کاش همین فردا برن

۱۲ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۴۴ ۱ نظر
خانم میم

چهل

فکر کنم همه ی عروس ها چند ماه منتهی به جشن عروسی شون حسابی افسرده می شن

اون چنتایی که من دیدم که اینطور بودن

خدا به آقا داماد ها صبر بده

۱۱ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۳۵ ۰ نظر
خانم میم