روزنوشت‌های یک زوج جوان؛ 100 روز مانده به ازدواج!

۱۰۰ مطلب توسط «خانم میم» ثبت شده است

هشتاد و یک

درسته که انتخاب مبل و تخت و کمد خوب از انتخاب همسر مناسب هم سخت‌تره
اما باور کنید سختی انتخاب جا کلیدی های دستی و جا کلیدی های دیواری بی‌نهایت بیشتره!
۰۱ تیر ۹۳ ، ۱۲:۳۰ ۰ نظر
خانم میم

هشتاد و دو

دوست دارم کتاب بنویسم
بعد تقدیمش کنم به اون ...
متن تقدیمیه هم البته آماده‌س مونده نوشتن خود کتاب و پیدا کردن ناشر و چاپش!


۳۱ خرداد ۹۳ ، ۱۲:۲۷ ۰ نظر
خانم میم

هشتاد و سه

احساس جادویی به وجود میاد تو دلم
وقتی دارم لباسش رو اتو می‌کنم
یا حتی قبل‌تر
وقتی تصمیم می‌گیریم چی بپوشه
یکی از بهانه‌های کوچک خوشبختی‌ه!

۳۰ خرداد ۹۳ ، ۰۳:۱۴ ۱ نظر
خانم میم

هشتاد و چهار

قوه‌ی تجسمم رو از دست دادم
نمی تونم خودمو تو لباس عروس ببینم
و این ناراحتم می‌کنه!

۲۹ خرداد ۹۳ ، ۰۳:۰۷ ۰ نظر
خانم میم

هشتاد و پنج

خیلی اتفاق معقولیه که آدم‌ها دلشون بخواد یه کاری به اسم اونها تموم بشه
از برد یک تیم تا درست کردن یه غذا
باید بهشون حق داد
اما یه وقتایی همین تعلل برای به اسم خوردن یه اتفاق ممکنه هزینه بر باشه
مثل اتفاقی که اوایل جنگ افتاد و بنی صدر ادوات جنگی رو به بچه‌ها نرسوند، چون می‌خواست همه بگن بنی‌صدر داره می‌جنگه ...
بگذریم ...
من اما به «من» و «ما» حساسم
برای خاطر همین هم شاید دلم نمی‌خواد وقت آشپزی یا وقت ظرف‌شستن همکار داشته باشم
چون می‌دونم آدم‌ها برای کارشون سهمی بر می‌دارن و بعضی‌ها حتی کل سهم رو ...
اینه که گوش می‌دم به تک تک جملاتی که من و ما توش داره
این‌که به دل می‌گیرم از کسی که سهمم رو مصادره می‌کنه
نه به خاطر اینه که مثل بنی‌صدر می‌خوام خودمو گنده کنم
فقط و فقط به خاطر اینه که عدالت رو حفظ می‌کنم و سهم همکارم رو، سهم تیمم رو می‌دم
و هر بی عدالتی به خشمم میاره!
و گرنه کر بشه گوشی که منتظره آتو بگیره!

۲۸ خرداد ۹۳ ، ۰۲:۵۲ ۰ نظر
خانم میم

هشتاد و شش

این که چی شد که ترجیح دادم دیگه با مادر و خواهر مهدی باشگاه نرم، اونم بعد از این‌که دو جلسه‌ی سخت رو پشت سر گذاشتم و هر چه ناگفتنی بود گفتیم و هر چه نادیدنی بود دیدند و تازه با توجه به این‌که ما با هم اصلا از اون حرفا نداریم؛ برای خودمم نا شناخته‌س
چیزی که هست اینه که دلم نمی‌خواد کسی خیال کنه بیشتر از من نگران و درگیره، دلم نمی‌خواد کسی ذره‌ای فکر کنه من دارم بی‌خیالی پیشه می‌کنم و اگر دغدغه‌مند بودم لابد الان از لاغری مرده بودم، لباس عروسم آماده بود و عکسای اسپورتمم انداخته بودم!
یا دسته‌کم باشگاه رفتن رو تعطیل نمی‌کردم.
شایدم راست می‌گن
اما یه حسی بهم می‌گه اینا همه لاک‌پشتن و من خرگوش
تو مسابقه‌ی دومون حتی اگه دقیقه‌ی نود هم راه بیافتم ازشون بردم.
فقط خدا کنه خواب نمونم! 

۲۷ خرداد ۹۳ ، ۰۲:۵۰ ۰ نظر
خانم میم

هشتاد و هفت

آدم‌ها گاهی خسته می‌شن
گاهی اثیر جو سازی اطرافیان قرار می‌گیرن و از دنیا نا امید می‌شن
اصلا گاهی دلشون غر غر می‌خواد
دلشون دعوا می‌خواد
اگر دوستشون دارید
باهاشون منطقی حرف نزید
مثال نیارید
دلیل نتراشید
فقط باهاشون هم دردی کنید
خیلی که سخت نیست
هست؟

۲۶ خرداد ۹۳ ، ۰۲:۴۱ ۰ نظر
خانم میم

هشتاد و هشت

این‌که هنوز نمی‌دونم خونه‌مون چه شکلی خواهد بود داره عصبی‌م می‌کنه.
دلم می‌خواد زودتر منو با خونم تنها بزارن تا اصلا بفهمم چه شکلیه، پی کارش می‌شه کرد.
این عین نامردیه که من و وسایلم تا بعد از ماه رمضون باید زندانی باشیم و انگار که معجزه است 20 روزه قراره دو طبقه نقاشی و تعمیر بشه و کابینت زده بشه.
عین روز برام روشنه که نمی‌رسیم.
آخرشم باید همه‌چی رو سر هم بندی کنیم و از وسط جمع کنیم فقط!

۲۵ خرداد ۹۳ ، ۰۲:۳۵ ۰ نظر
خانم میم

هشتاد و نه

دلم برای دیدن فیلم‌های غیر ایرانی تنگ شده
خونه‌ی خودمون که بودم، حتی اگر حوصله‌ی گشتن و گذاشتن یه فیلمو نداشتم
شبکه نمایش زحمت‌ش رو می‌کشید و اکثر مواقع هم خوش سلیقه بود.
اما الان خیلی وقته که سهم از تلوزیون دیدن موزیک ویدیوهای دوست نداشتنی شده.
گله ای هم نیست
انقدر که این همسر من درگیر اینو ریدر و وبلاگ و مجله و در کل خوندنه؛ اهل فیلم دیدن نیست!
اون دوست داره دو تایی بنویسیم
اون فکر می‌کنه این ننوشتن من
این پا به پا نرفتم باهاش
نا امید کنندس
منم فکر می‌کنم این که بعد از هشت - نه ماه حتی یکی از فیلم‌های هارد یه ترا بایتیش رو ندیدیم نا امید کننده‌تره
و تفاوت من و اون در اینه که اون می‌گه و من هنوز بعد از این همه وقت منتظرم یه شب هاردشو وصل کنه به لپ‌تاپش و بگه این فیلم her که این همه تعریفشو می‌کنی‌و امروز دانلود کردم، بیا ببینیم!
اما حتی بعید می‌دونم شوق و ذوق من برای دیدن این فیلمو فهمیده باشه
فکر کنم باید خودم دانلودش کنم و ببینم!

عب نداره
ولی شما همیشه حرف دلتونو بزنین
مثل شوهر من!

۲۴ خرداد ۹۳ ، ۰۲:۱۶ ۰ نظر
خانم میم

نود

دلم می‌خواد و کوتاه و مختصر اینو بگم که هر کسی دلخوشی‌های زردی داره ...
یکی با فیس‌بوک گردی حالش جا می‌آد، یکی با تلفنی پشت سر این و اون حرف زدن، یکی با جوک تعریف کردن، یکی با نوشتن، یکی با سینما، یکی با پیاده‌روی، یکی سودوکو، یکی نگاه کردن به مردم ... خلاصه این‌که هر کسی بهانه‌های کوچک دلخوش‌کنک خودشو داره و قرار نیست آدم‌ها شبیه هم باشن.
بیایین به علایق هم احترام بگذاریم
همین!

۲۳ خرداد ۹۳ ، ۰۲:۱۳ ۰ نظر
خانم میم

نود و یک

کار ما از اون جور کاراس که برات زندگی نمی‎ذاره 
کار ما از اون جور کاراس که وقتی مردم تعطیل‌ن باید سر کار باشیم 
کار ما از اون جور کاراس که نمی‌زاره تو برای خودت برنامه داشته باشی، برنامه ریزی کنی، به خودت برسی 
کار ما از اون جور کاراس که نه این‌که توش پول نباشه، اما برای پول دار شدن ازش باید کلی شیطنت خرد و کلان بلاد باشی  
کار ما از اون جور کاراس که تو نمی‌دونی مثلا این 15 هزار تومنی که داری به سادگی آب خوردن خرجش می‌کنی حقوق چند روزته
کار ما از اون جور کارای غیر آدمی‌زاد ِ و اگه بخوام رو راست باشم باید بگم ... منم همین رو دوست داشتم
دوست داشتم وقتی مردم دغدغه‌ی حرف و حدیثای خاله زنکی دارن من سر کار باشم
دوست داشتم وقتی همه صب زود از خواب بیدار می‌شن، من بتونم بخوابم
دوست داشتم زندگیم کارمندی نباشه و ...

حالا اما ...
دو دلم
دلم زندگی بی دغدغه های روزمره می‌خواد و نمی‌شه!
شاید تا بیست و یکم خیلی چیزا عوض شد!

۲۲ خرداد ۹۳ ، ۲۱:۴۳ ۰ نظر
خانم میم

نود و دو

در عین حال که دوست دارم این 92 روز هم هر چه زودتر تموم بشه و برم سر زندگیم؛ دوست ندارم این 92 روز تموم بشه ... دوست دارم کش بیاد ... اصلا دوست دارم تموم نشه ... خواستم در جریان باشید که تا چه حد دچار حال و احوالات متناقضم!

خیلی عقبم ...
خدا کنه همه چی درست پیش بره

۲۱ خرداد ۹۳ ، ۲۰:۲۷ ۰ نظر
خانم میم

نود و سه

بالاخره ما هم ثبت‌نام کردیم ... با 80 هزار تومن می‌شه کلی کار کرد!
اما من به زوج‌های بعدی پیش‌نهاد می‌کنم خیلی زودتر از ما اقدام کنند
از توجه شما سپاس‌گزارم
۲۰ خرداد ۹۳ ، ۰۱:۰۲ ۰ نظر
خانم میم

نود و چهار

سید علی صالحی می‌گه: من، همین منِ ساده، باور کن! برای یک‌بار ایستادن هزار هزاربار زمین خورده‌ام.
راست می‌گه. می‌فهمم حرفشو و حتی با سر تاییدش می‌کنم و می‌گم من ‌هم.
منم برای این بودن ... برای محیای حالا بودن هزار هزار بار زمین خوردم. 
ساده به دست نیوردمش و راست بگم نمی‌خوام ساده از دستش بدم.
آدم باید دلش خوش باشه
که دل من نیست
ینی کنار تو هست و به آینده هست و کنار اونایی که باید باشه نیست.
خدا خودش عاقبتمونو به خیر کنه!
۱۹ خرداد ۹۳ ، ۰۰:۳۶ ۰ نظر
خانم میم

نود و پنج

نمی‌دونم چه حکایتیه که آدم فکر می‌کنه اتفاقات احمقانه و اعصاب خورد کن این ماه‌های آخر منتهی به عروسی فقط برای دیگران پیش می‌آد اونم از بی عرضه‌گیشونه! 
اما انگار داستان جنگ‌های خونین(!) اپیدمی تکرار شونده‌ی این تاریخه و هیچ ارتباطی هم به عرضه و علاقه‌ی طرفین و این‌چیزها نداره و عروس هر چه قدر هم بی‌حاشیه و کول و باحال باشه یه روزی می‌رسه که با خودش می‌گه کاش چشمامو ببندم و وقتی باز کنم که یه ماه از مراسمم گذشته باشه ...
هعی

۱۸ خرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۸ ۰ نظر
خانم میم

نود و شش

خیلی دلم میخواد زودتر این عدد بالا بشه چهل یا سی و این لوازم بدبختمونو دونه دونه از جعبه‌ها دربیاریم و بچینیم...
همه رو از خونمون بیرون کنیم و من باشم و تو باشی و یه دنیا ذوق و شوق واسه تزئین خونه‌ای که مال ماست.
فقط مال ما.
روزی که غصه نباشه، غم نان نباشه و اگرم هست مال خودمون دوتا باشه تو چارچوب خونه‌ی خودمون.
که دیگه صداهای مزاحم نباشن و نگاه‌های مزاحم نباشن و حرف‌های بی‌خودی نباشه و من باشم و تو.
همین
۱۷ خرداد ۹۳ ، ۰۰:۱۸ ۱ نظر
خانم میم

نود و هفت

این که یه هو بعد از سه چهار ماه همکاری یکی از همکارا تازه فهمیده من و مهدی زن و شوهریم اتفاق شگفت انگیزی بود.

امروز امد نشست کنارمو سه تا درس مهم بهم داد.
درس اول: در تمام طول مراسم فقط به این فکر کنید که باید به خودتون خوش بگذرد و دیگران در کم‌ترین حد از اهمیت قرار دارند.
درس دوم: دلخوری‌ها از خانواده‌ها رو یا کاملا اسولی مطرح و حل کنید یا فراموش کنید. این رو در خاطر داشته باشید که پدر مادر شما هر چه قدر برای شما عزیز اند پدر و مادر همسرتان هم برای او ارزش دارند؛ پس هیچ گاه به پدر مادر همسرتان توهین نکنید.
درس سوم: مردها در اوایل زندگی حساسیت غیر قابل وصفی برابر اشک های همسرشان دارند، زن ها پس از دانستن این موضوع از این حساسیت سوء استفاده می‌کنند. اما بدانید و آگاه باشید که اگر بی‌خود و بی‌جهت از این حربه استفاده کنید بدن همسرتان نصبت به آن واکسینه شده و حتی اگر از حال هم بروید وقعی بر شما نمی‎نهد.

۱۶ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۴۴ ۰ نظر
خانم میم

نود و هشت

کار سختیه تو شرایط سخت‌ مهربون بودن.
منم این سختی رو به جون نمی‌خرم.
این روزها به این ایمان اوردم که «پول» خیلی از مشکلات رو حل می‌کنه
نوش‌داروئه و آخ اکه گه بعد از مرگ سهراب برسه ...

۱۵ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۳۲ ۰ نظر
خانم میم

نود و نه

دلم شور می‌زنه
چند ماه مونده به زندگی نو، انگار باید خیلی چیزها رو تغییر داد
از ظاهر گرفته تا ...
و تغییر همیشه چیز دلهره‌آوری بوده
اما اگه بخوام صادق باشم؛ باید بگم خیلی منتظرم تا همه‌ی این اتفاقا بیافته
که همه‌ی این دنیا تغییر کنه
نمی‌گم انقدر از شرایط ناراضیم که ویرانی‌ش آرزومه
اما نگاهِ روشن فردا به این امید روشنه که سیاهی‌های این روزها همراهش نیست
خسته شدم از در پرده حرف زدن
هیچی ...
منتظر تغییرم
منتظر تغییریم!

۱۴ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۲۲ ۰ نظر
خانم میم

صد

100 روز مونده به عروسی‌مون مبارک!

ایشالا که شعورمون به شورمون بچربه و خوشبختی رو بی‌خودکی از دست ندیم!

۱۳ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۱۲ ۰ نظر
خانم میم