نمی‌دونم چه حکایتیه که آدم فکر می‌کنه اتفاقات احمقانه و اعصاب خورد کن این ماه‌های آخر منتهی به عروسی فقط برای دیگران پیش می‌آد اونم از بی عرضه‌گیشونه! 
اما انگار داستان جنگ‌های خونین(!) اپیدمی تکرار شونده‌ی این تاریخه و هیچ ارتباطی هم به عرضه و علاقه‌ی طرفین و این‌چیزها نداره و عروس هر چه قدر هم بی‌حاشیه و کول و باحال باشه یه روزی می‌رسه که با خودش می‌گه کاش چشمامو ببندم و وقتی باز کنم که یه ماه از مراسمم گذشته باشه ...
هعی