همه رو از خونمون بیرون کنیم و من باشم و تو باشی و یه دنیا ذوق و شوق واسه تزئین خونهای که مال ماست.
فقط مال ما.
روزی که غصه نباشه، غم نان نباشه و اگرم هست مال خودمون دوتا باشه تو چارچوب خونهی خودمون.
که دیگه صداهای مزاحم نباشن و نگاههای مزاحم نباشن و حرفهای بیخودی نباشه و من باشم و تو.
همین
نمیدونم چرا الان کامنت میزارم! بعده3000سال!