نمی دونم چه بلایی سر پای راستم امده
ثانیه به ثانیه پیچ میخوره حتی وقتی بدون کفش توی خونه راه میرم!
دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره
نمی دونم چه بلایی سر پای راستم امده
ثانیه به ثانیه پیچ میخوره حتی وقتی بدون کفش توی خونه راه میرم!
دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره
ازم میپرسن: پشیمون نیستی؟
به شوخی میگم: چارهی دیگهای ندارم؛ الان برای پشیمونی خیلی دیر شده!
همه میخندن!
با خودم میگم: پشیمون نیستم؟
چیزی که هیچوقت توی این قریب به یک سال به دلم وارد نشده همین پشیمونیه.
حتی توی اون روزها و شبهای سختی که نبود، که سربازی بود
حتی با این که اولین بار های خوبی با هم نداشتیم!
حتی با این که شب هایی رو به خاطرش با گریه خوابیدم.
پشیمون که نشدم هیچ، حتی تو دلم نگفتم کاش جور دیگه ای می بود!
من که اینجوریم
اونو نمی دونم!
گاهی اوقات آدم متوجه میشه به کاهدون زده
ما هم دقیقا در چنین روزی حسِ به کاهدون زدگی رو تجربه کردیم
حالا نه به این شوری
ولی یه نگاه از بالا به پایین به طرح کابینت ساز محترم
خیلی از معادلات ذهنی ما رو خراب کرد!
طرحی که باز خودمون بالا و پایینش کردیم و یه مقداری درش سلیقه ی خودمون رو اعمال کردیم!
خدا کنه از پسش بر بیاد.
به همین سادگی 100 روز نصف شد
روزها خیلی سریع تر از چیزی که فکر کنی میان و میرن
البته تو همین روز پنجاهم قسمت اعظمی از کارها روی روال افتاد
وام به نتیجه رسید
کابینت به مرحله ی انجام رسید و کلا هنوز امیدی به سر وقت تمام شدن کارها هست!
همین خودش خیلیه!
همین که میبینی آدمهایی هستن که با همه مهر و عشقشون مراقب تو و محافظ توئن
همین که میبینی دغدغه هات میشه دغدغه ی مشترکشون انگار که عروسی خودشونه
این طوری میشه که به امیدشون خیلی از فکر و خیالا رو رها میکنی
همینطور که ما به امید مامان بابای مهدی خونه و شب عروسی رو
به امید مامان و بابای من وسایل زندگیمونو
به امید خاله فرشته لباس عروس رو
به امید خاله سمیه طراحی داخی خونه رو
به دعای مامانبزرگ و بابا بزرگ و خاله معصومه فکر و خیالها رو
به دلگرمی ها و حرفهای خواهرهای مهدی و برادر و زن داداش من ناراحتیها رو
به امید خدا بی پولی ها رو
کنار میگذاریم و نفس راحت میکشیم
به این میگن خانواده
به این میگن زندگی
: )
لباس میبینم و حرص میخورم که اینا هیچکدوم لباس مورد علاقهی من نیست.
تازه من از اون دست عروس های زیادی خوشبختم که 4 شبانه روز قراره برام جشن و مراسم برگزار کنن
یعنی به عبارتی 4 دست لباس
بعد من تو یه دونشم موندم!
ای بابا!
رسیدن به توافق بر سر هر چیز آسان باشد، بر سر انتخاب اسم بچه به خصوص اگر دختر باشه کار بسی ثقیلی است. ما از دیروز وارد مذاکره 1+1 شدیم و امید است که تا 7-8 سال دیگه بر سر این مسئله به توافق برسیم!
یه سری ایدهی تکان دهنده داریم؛ اصولا البته ما چنتمون از ایده های تکان دهنده هرگز خالی نبوده است اما از انرژی و توان (که البته گاها به عناوین دیگری از آن یاد میشود) خبری نبوده است. اما این بار دیگه از اون خبرها نیست... دیگه بهانه ای وجود نداره. خدا به ما توان دهاد!
خیلی
اتفاق خوش آیندیه این بیرون رفتن های چهار نفره، اصلا امید به زندگی که من از این
قبیل همنشینیها میگیرم رو پول، بله پول؛ به بنده تزریق نمیکند.
خوبه که همسر از این دوستان کم نداره
دوستان منن که هی همسرانشون غیر رسمین : ) البته به جز پری که ...
واقعا حکایت این وام گرفتن ما فیلم سینماییِ.
خواهش من از خوانندگان این سطور این است که زمانی تصمیم به ازدواج بگیرید که یا حسابی پول داشته باشید یا مطمئن باشید که اقلا جلوی وام ازدواج رو نگرفته باشن. سه میلیون هم سه میلیونه!
مثل اون آقاهه که با زن و بچهش از پرواز شماره 17 خطوط هوایی مالزی جا موندن، امیدوارم همیشه جا موندنامون ختم به خیر بشه!
مطمئنم این بیپولیهای گریهدارِ غصه آور فرداها حسابی می خوندونتم اما حالا دهن من و همسر و خانواده هامونو به شدت مورد عنایت قرار داده است.
انگیز
هاتون رو حفظ کنید حتی پیش از رویاهاتون
انگیزه هاست که رویاها را میسازه
من یادم رفته ... الان رسیدم اول خط!
به
نظرم هر خانم شاغلی به خصوص اگر کارمند باشه، به خصوص اگر فقط شصت روز تا عروسیش
مونده باشه دلش میخواد خانهدار باشه
دلش میخواد بیست و چهار ساعت به خودش برسه
دلش میخواد واقعا شصت روز وقت داشته باشه!