روزنوشت‌های یک زوج جوان؛ 100 روز مانده به ازدواج!

۱۰۰ مطلب توسط «خانم میم» ثبت شده است

چهل و یک

نمی دونم چه بلایی سر پای راستم امده
ثانیه به ثانیه پیچ می‌خوره حتی وقتی بدون کفش توی خونه راه می‌رم!
دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره

۱۰ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۵۲ ۰ نظر
خانم میم

چهل و دو

بالاخره قرار شد حنابندان ها را یکی کنیم!
اونم با چندین ساعت بحث سخت و طاقت فرسا و خودخواهانه
نتیجه اش هم بیشتر به نفع خانواده ی داماد شد(!) ;)
تالارش رو هم انتخاب کردیم!

چیزی که تمام این چند روز ذهنم رو درگیر کرده بود این بود که "من چه قدر برای تهرانی نبودن هزینه پرداخت کردم؟"

خیلی وقتها به خاطر همین یک ساعت و نیم فاصله تا تهران جور دیگه ای نگاهم کردن.
خیلی ها حتی ازم ناراحت شدن که تصویر ذهنی شون رو بهم ریختم
خیلی ها بهم گفتن وقتی توی ظاهر و رفتارت شهرستانی بودن معلوم نیست، چه اصراری به گفتنش داری، قایمش کن!
این که حتی عزیز ترین هام بهم می گفتن سقف آرزوهاتو اندازه ی قدت بردار، که قد یه دختر شهرستانی خیلی کوتاهتر از یه دختر تهرانیه.
این که به خاطر نبود پدر و مادر بالای سرم چه حرفها شنیدم، چه چیزهای بدیهی ای که برام آرزو شد بماند...
اما شاید تلخ ترینش همین امشب بود
وقتی از راه دور حرف می زدن و از سختی های روزهایی که خونه ی ما می امدن برای خواستگاری و شب چله و عیدی و ...
و به این فکر می کنم که اگر خونه ی ما مثلا لویزان هم بود باید همین قدر توی راه می موندن، اما خب مردم این راه رو راحت تر می پذیرن چون در پسش می تونن به عروس بالا شهری شون بنازن!
۰۹ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۵۱ ۲ نظر
خانم میم

چهل و سه

ازم می‌پرسن: پشیمون نیستی؟
به شوخی می‌گم: چاره‌ی دیگه‌ای ندارم؛ الان برای پشیمونی خیلی دیر شده!
همه می‌خندن!


با خودم می‌گم: پشیمون نیستم؟
چیزی که هیچ‌وقت توی این قریب به یک سال به دلم وارد نشده همین پشیمونیه.
حتی توی اون روزها و شبهای سختی که نبود، که سربازی بود
حتی با این که اولین بار های خوبی با هم نداشتیم!
حتی با این که شب هایی رو به خاطرش با گریه خوابیدم.
پشیمون که نشدم هیچ، حتی تو دلم نگفتم کاش جور دیگه ای می بود!


من که اینجوریم
اونو نمی دونم!

۰۸ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۱۹ ۰ نظر
خانم میم

چهل و چهار

در کنار این که همه چیز داره به خوبی و خوشی می‌گذره
ناراحتی ها و دلخوری های عصبی کننده هم گریبان بنده رو بدجوری گرفته!
خسته شدم ...
تحمل خیلی حرفها و حدیث ها و دلسوزی ها و پیگیری ها و فضولی ها رو ندارم.
انقدر که شدم یه گلوله ی آتیش که منتظر جرقه م تا همه جا و همه چی رو به آتش بکشم.
کاش همه تا روز عروسی سکوت کنن.
کاش هیچ کس هیچی نگه!
۰۷ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۱۳ ۰ نظر
خانم میم

چهل و پنج

این روزها دارم مهربانی خدا رو با گوشت و پوست و استخوانم حس می‌کنم.
این‌که در اوج نداری یک میلیون و دویست هزار تومان توی حسابمان می‌بینیم و می‌فهمیم حقوق سربازی آقای همسر است که به خاطر یک کلیک کوچولو چند ماهی هست که داره اضافه بر سازمان برامون واریز می‌شه.
که وقتی پیگیری می‌کنیم تنها هشتاد هزار تومن‌اش رو ازمون می‌گیرن.
این که وام مسکنمون خیلی زود تکلیفش معلوم میشه و هم زمان بابا یک میلیون تومن از بانک مسکن جایزه می‌بره.
این که قراره وام ازدواج بهمون بدن اونم در اسرع وقت.
خدا کنه درصدی از طلب هامون هم صاف بشه که دیگه بی دردسر همه چی با آرامش بگذره!
۰۶ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۰۶ ۰ نظر
خانم میم

چهل و شش

بالاخره سرویس رو خریدیم
بسیار گران تر از چیزی که قرار کرده بودیم
ولی خب، راضی کننده
چیزی بود که تقریبا هم خودمون هم پدر و مادر آقا داماد سرش اتفاق نظر داشتیم؛
حالا با چار تا گل بالا و پایین! ;)
ساعت هم خریدیم و از خرید های زوجانه موند چمدون و وسایل آرایشی-بهداشتی

فقط ... جای مامان و بابای من خیلی خالی بود!
۰۵ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۱۱ ۰ نظر
خانم میم

چهل و هفت

گاهی اوقات آدم متوجه می‌شه به کاهدون زده
ما هم دقیقا در چنین روزی حسِ به کاهدون زدگی رو تجربه کردیم
حالا نه به این شوری
ولی یه نگاه از بالا به پایین به طرح کابینت ساز محترم 
خیلی از معادلات ذهنی ما رو خراب کرد!
طرحی که باز خودمون بالا و پایین‌ش کردیم و یه مقداری درش سلیقه ی خودمون رو اعمال کردیم!
خدا کنه از پس‌ش بر بیاد.

۰۴ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۱۱ ۰ نظر
خانم میم

چهل و هشت

تنها چیزی که مطمئنم خریدش زیاد طول نمی‌کشه و حتما هم خوب از آب در میاد "فرش‌"ه!
شاید به واسطه ی این که هنوز سلیقمون رو در طراحی فرش از دست ندادیم ...
سلیقه ای که در مبلمان خیلی واضح بر باد رفته.
۰۳ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۰۴ ۱ نظر
خانم میم

چهل و نه

این لیست جهیزیه ی نوعروس شده تفریح جدید من
هی بالا پایین‌ش می‌کنم
اهم و فی الاهم ش می‌کنم 
قیمت گذاری ش می‌کنم
اضافه و کمش می‌کنم
کلا تفریح جالبیه
توصیه می‌شود! : )
۰۲ مرداد ۹۳ ، ۱۰:۵۵ ۰ نظر
خانم میم

پنجاه

به همین سادگی 100 روز نصف شد
روزها خیلی سریع تر از چیزی که فکر کنی میان و میرن 
البته تو همین روز پنجاهم قسمت اعظمی از کارها روی روال افتاد
وام به نتیجه رسید
کابینت به مرحله ی انجام رسید و کلا هنوز امیدی به سر وقت تمام شدن کارها هست!
همین خودش خیلیه!

۰۱ مرداد ۹۳ ، ۱۰:۵۰ ۰ نظر
خانم میم

پنجاه و یک

همین که می‌بینی آدم‌هایی هستن که با همه مهر و عشقشون مراقب تو و محافظ توئن
همین که می‌بینی دغدغه هات می‌شه دغدغه ی مشترکشون انگار که عروسی خودشونه
این طوری می‌شه که به امیدشون خیلی از فکر و خیالا رو رها می‌کنی
همینطور که ما به امید مامان بابای مهدی خونه و شب عروسی رو
به امید مامان و بابای من وسایل زندگیمونو
به امید خاله فرشته لباس عروس رو
به امید خاله سمیه طراحی داخی خونه رو
به دعای مامانبزرگ و بابا بزرگ و خاله معصومه فکر و خیالها رو
به دلگرمی ها و حرفهای خواهرهای مهدی و برادر و زن داداش من ناراحتی‌ها رو
به امید خدا بی پولی ها رو
کنار می‌گذاریم و نفس راحت می‌کشیم

به این می‌گن خانواده
به این می‌گن زندگی

: )

۳۱ تیر ۹۳ ، ۱۲:۴۴ ۳ نظر
خانم میم

پنجاه و دو

لباس می‌بینم و حرص می‌خورم که اینا هیچ‌کدوم لباس مورد علاقه‌ی من نیست.
تازه من از اون دست عروس های زیادی خوشبختم که 4 شبانه روز قراره برام جشن و مراسم برگزار کنن
یعنی به عبارتی 4 دست لباس
بعد من تو یه دونشم موندم!
ای بابا!

۳۰ تیر ۹۳ ، ۱۲:۴۲ ۱ نظر
خانم میم

پنجاه و سه

رسیدن به توافق بر سر هر چیز آسان باشد، بر سر انتخاب اسم بچه به خصوص اگر دختر باشه کار بسی ثقیلی است. ما از دیروز وارد مذاکره 1+1 شدیم و امید است که تا 7-8 سال دیگه بر سر این مسئله به توافق برسیم!

۲۹ تیر ۹۳ ، ۲۲:۱۴ ۰ نظر
خانم میم

پنجاه و چهار

یه سری ایده‌ی تکان دهنده داریم؛ اصولا البته ما چنتمون از ایده های تکان دهنده هرگز خالی نبوده است اما از انرژی و توان (که البته گاها به عناوین دیگری از آن یاد می‌شود) خبری نبوده است. اما این بار دیگه از اون خبرها نیست... دیگه بهانه ای وجود نداره. خدا به ما توان دهاد!

۲۸ تیر ۹۳ ، ۲۲:۱۴ ۱ نظر
خانم میم

پنجاه و پنج

خیلی اتفاق خوش آیندیه این بیرون رفتن های چهار نفره، اصلا امید به زندگی که من از این قبیل هم‌نشینی‌ها می‌گیرم رو پول، بله پول؛ به بنده تزریق نمی‌کند.
خوبه که همسر از این دوستان کم نداره
دوستان منن که هی همسرانشون غیر رسمین : ) البته به جز پری که ...

۲۷ تیر ۹۳ ، ۲۲:۱۷ ۰ نظر
خانم میم

پنجاه و شش

واقعا حکایت این وام گرفتن ما فیلم سینماییِ.

خواهش من از خوانندگان این سطور این است که زمانی تصمیم به ازدواج بگیرید که یا حسابی پول داشته باشید یا مطمئن باشید که اقلا جلوی وام ازدواج رو نگرفته باشن. سه میلیون هم سه میلیونه!

۲۶ تیر ۹۳ ، ۲۲:۱۸ ۰ نظر
خانم میم

پنجاه و هفت

مثل اون آقاهه که با زن و بچه‌ش از پرواز شماره 17 خطوط هوایی مالزی جا موندن، امیدوارم همیشه جا موندنامون ختم به خیر بشه!

۲۵ تیر ۹۳ ، ۲۲:۲۱ ۰ نظر
خانم میم

پنجاه و هشت

مطمئنم این بی‌پولی‌های گریه‌دارِ غصه آور فرداها حسابی می خوندونتم اما حالا دهن من و همسر و خانواده هامونو به شدت مورد عنایت قرار داده است.

۲۴ تیر ۹۳ ، ۲۲:۲۳ ۰ نظر
خانم میم

پنجاه و نه

انگیز هاتون رو حفظ کنید حتی پیش از رویاهاتون
انگیزه هاست که رویاها را می‌سازه
من یادم رفته ... الان رسیدم اول خط!

۲۳ تیر ۹۳ ، ۲۲:۲۷ ۰ نظر
خانم میم

شصت

به نظرم هر خانم شاغلی به خصوص اگر کارمند باشه، به خصوص اگر فقط شصت روز تا عروسیش مونده باشه دلش می‌خواد خانه‌دار باشه
دلش می‌خواد بیست و چهار ساعت به خودش برسه
دلش می‌خواد واقعا شصت روز وقت داشته باشه!

۲۲ تیر ۹۳ ، ۲۲:۲۸ ۰ نظر
خانم میم