میدونم دلم برای همهی این وقتایی که با خالهها و پسرخالهها و مامان توی این چاردیواری که خونه نبود و خونه شد خندیدیم و غر زدیم و گریه کردیم و جا به جا کردیم و چیدیم و تمیز کردیم تنگ میشه.
دلم برای روزهایی که ما رو انقدر بهم نزدیک کرده بود تنگ میشه.
دلم برای این تماس ها و نگرانی های هر روزه تنگ میشه.
عجب خونهای شد خونمون ولی!
تا 99 درصد که نه تا 100 درصد ازش راضیم
دلم برای روزهایی که ما رو انقدر بهم نزدیک کرده بود تنگ میشه.
دلم برای این تماس ها و نگرانی های هر روزه تنگ میشه.
عجب خونهای شد خونمون ولی!
تا 99 درصد که نه تا 100 درصد ازش راضیم
ممنون بابا ... خیلی خیلی خیلی ممنون!