روزنوشت‌های یک زوج جوان؛ 100 روز مانده به ازدواج!

سیزده

مث بقیه مردهای خونه، از این جمعه به بعد، جمع ها نه تنها روز استراحت نیست، بلکه روز اطاعت اوامر همسر خواهد بود. بالاخره زن ذلیلی این چیزها رو هم با خودش به همراه داره دیگه؛ البته ذکر این نکته کاملاً ضروری است که بنده در کارهای خونه کمترین دخالت رو دارم و بیشتر سعی می کنم عضو شورای سیاستگذاری باشم تا جزو عوامل و تیم اجرایی!

۰۷ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۳۶ ۱ نظر
آقای میم

سیزده

بالاخره از کارتن بیرون امدن!
بوی نویی تک تکشون
حسابی سر حالم میکنه
الهام هست، میلاد هست، مامان هست، بابا هست
همه هستن!
چه قدر خوبه که هستن
چه قدر آرومم از بودنشون!
۰۷ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۱۸ ۴ نظر
خانم میم

چهارده

حالا می تونیم ادعا کنیم که سقفی رو سرمون هست. همین که مکانی مشترک و البته اختصاصی برای خودمون داریم، بزرگترین چیزیه که می تونه این روزها خوشحالمون کنه. از الان دیگه خیلی مهم نیست جزییات چی میشن. مهم اصل کاری بود که تموم شد.

۰۶ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۳۳ ۱ نظر
آقای میم

چهارده

تموم شد!
همه‌ی دلهره ها و اعصاب خوردی ها تموم شد!
اون یه هفته‌ای که رنگ خونه‌ها به دلیل حضرت استاد نقاش محترم عقب افتاد
اون یه هفته‌ و دو روزی که رنگ خونه برای رنگ شدن اول پایین و بعد بالا عقب افتاد
اون سه روزی که جناب کابینت ساز محترم چون کار داشت؛ کار ما رو به تعویق انداخت
اون سه روزی که آقای نصاب کاغذ دیواری سر کارمون گذاشت
و اون دو روزی که قرار بود مسئول نصب سامسونگ تاخیر کنه و به خاطر دعواهای من این یکی دیگه تاخیر نکرد!
تموم شد
حالا خونه حاضر و آماده دست ماست
و اولین شبیه که دارم توی خونه‌ی خودم می‌خوابم!
بدیش اینه که مهدی نیست!
آخ که هیچ‌جا خونه‌ی خود آدم نمی‌شه
حالا گیرم نقاشش به خاطر یه سری مسائل درا رو بزن درویی رنگ کرده باشه!
حالا گیرم قد ده سانت ماشین لباس شویی و ظرف شویی از کابینت بیرون زده باشن
حالا گیرم آقای کابینت ساز خیلی کثیف کاری کرده باشه
ولی تموم شد
تا 99 درصد همون چیزی که می‌خواستیم!
می‌ارزید
به همه‌ی اعصاب خورد شدن‌ها و اعصاب خورد کردن‌ها می‌ارزید!
حالا همین آشپزخونه‌ی سیاه و سفید
همین دیوارهایی که هنوز کاغذش خشک نشده
همین درهایی که جا داره یه بار دیگه رنگ بخوره
همین کلید پیریزها
مال ماست!
این یعنی خیلی چیزها
این یعنی زندگی

دلم می‌خواد همه‌ی این دو هفته‌ی باقی مونده
زیر سقفی که قراره برای ما باشه بگذره
دلم می‌خواد مهدی توی تک تک ریزه کاری‌ها باشه
دلم می‌خواد این‌جا و امروز شروع دوباره‌ی ما باشه!
۰۶ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۰۳ ۱ نظر
خانم میم

پانزده

امشب و تا ساعاتی دیگر، رسماً کارهای زیرساختی آشیانه مون تموم میشه و کلید این کلبه، تحویل ما میشه! (البته کلید داریم و این تحویل کلید، به صورت نمادین خواهد بود) فقط هر چی به جزییات بیشتر فکر می کنم، بیشتر گیج میشم.

+ ماشین داره اذیت می کنه. چراغ «چک»ش روشن شده؛ چراغ «چک» خودم هم!

۰۵ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۰۰ ۱ نظر
آقای میم

پانزده

به نظرم غر غر کردن کار آدم های ضعیفه
و می خوام اعتراف کنم که این یک ماه منتهی به عروسی ضعیف شدم!
انقدر ضعیف که هر چیز کوچیکی آزارم می‌ده.
می‌دونید من یه تفاوت عمده با عروس های دیگه دارم
و اون هم اینه که بیشتر از این که مادرم رو ببینم مادر شوهرم رو می بینم
بیشتر از اینکه حرف های مادرم رو بشنوم
شاهد ریزترین تفکرات مادر شوهر هستم
چون از نظر مسافت از مادرم دورم و به مادر شوهرم نزدیک
و تو بدترین حرف ها رو از مادرت می‌پذیری و از مادر شوهرت نه!

اینه که
این زندگی تنگاتنگ و درجریان ریزترین اعتراضات و انتقادات قرار گرفتن دلمرده‌م کرده!
این رو گفتم که بگم درسته
نظرات نرگس خانم خانعلی زاده و orman برای عروس های در شرایط عادی درسته
اما باور کنید منم کم لطفی نمی‌کنم!

۰۵ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۵۳ ۱ نظر
خانم میم

شانزده

هوراااا؛ کارت ها رو تحویل گرفتیم. چقدر راضی ام ازشون! خیلی دوست دارم خودم هر 250 تا کارت رو با دستای خودم به مهمون ها بدم، اما فک کنم نشه که اینکار رو بکنیم. شعر اختصاصی و طراحی اختصاصیش، خیلی دوست داشتنیش کرده... احساس می کنم اقلاً از سر بیش از 50 درصد مهمون ها هم زیادیه! اصلا کلاً همه ی مراسم از سر بیش از 50 درصد مهمون ها زیادیه! با احترام به اون کمتر از 50 درصد!

۰۴ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۵۵ ۰ نظر
آقای میم

شانزده

کارتها هم برای خودش ماجراهای دنباله داری داشت!
اما خب گفتن نداره
فراموشش می‌کنم
همه رو اسمبل کردم و قراره بنویسیمشون
خیلی دوستشون دارم!
خیلی
دست عبدالله خان روا حسابی درد نکنه!

۰۴ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۵۵ ۱ نظر
خانم میم

هفده

خیلی دلخورم!
خیلی ناراحت!
از خیلی مسائل کینه به دل گرفتم و مهم‌تر از اون نمی‌دونم چرا یه حسی بهم می‌گه قرار نیست این حرف‌ها تموم بشه و بعدها هم دوباره باید با همین حرف و حدیث‌ها زندگ کنیم.
ایمانم رو به مهدی از دست دادم انگار!
کاش خیلی حرف ها پیش نمی‌امد
کاش با هم مهربون تر بودیم!

۰۳ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۱۱ ۲ نظر
خانم میم

هفده

نقاش تقریباً کارش تموم شد. فعلا خیال مون از بابت رنگ راحت شد. کاغذ دیواری ها رو هم چهارشنبه عصر میاد می زنه. اگر اتفاق عجیبی هم نیفته تا قبل از اومدن آقای کاغذدیواری‌زن کابینت ها هم در محل مقرر نصب میشن. کارت هم آماده شده. اکثر وسایل و لوازوم آرایشی و بهداشتی و اینها رو هم خریدیم. کاری دیگه نمونده، اما پولی هم تقریباً دیگه نمونده. امروز چراغ بنزینِ حساب مون روشن شد!

۰۳ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۵۲ ۰ نظر
آقای میم

هجده

وقتی من هنوز به سرعت دلگیر می‌شم
وقتی نمی‌تونم از خود گذشتگی کنم و همه‌ی فداکاری هام از روی اجباره
وقتی یه وقتایی حتی علاقه‌م به زندگی سینوسی افت و خیز می‌کنه
فکر می‌کنم هنوز آماده نشدم
فکر می‌کنم خیلی زود بود!
۰۲ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۰۷ ۰ نظر
خانم میم

هجده

این روزها عجیب احساس بی پناهی می کنم. خلأ داشتن به داداش بزرگ که کمک حالم باشه، بیشتر از همیشه حس میشه. نکته غمگین ماجرا اونجاست که از هیچ طرف، حمایت نمی شم. ولی به پایان خوش این داستان می ارزه...

۰۲ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۴۷ ۰ نظر
آقای میم

نوزده

سر هیچ و پوچ اوقات مون داره تلخ میشه. حسرت یه لبخند ساده برای این همه اتفاق خوب، توی دلم مونده و هر روز، به خاطر بی ارزش ترین چیزهای ممکن، اعصاب خوردکنی و جنگ اعصاب و دلخوری و ناراحتی داریم. 

به شکل ناآرومی آرومم.

۰۱ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۱۶ ۱ نظر
آقای میم

نوزده

لوازم آرایش رو خریداری کردیم
چه قدر همه چی گرون‌تر از حد انتظار ماست
آخه یه چمدون 800 تومن!؟
۰۱ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۵۷ ۰ نظر
خانم میم

بیست

در کمتر از چند ساعت، اسباب و اثاثیه خانه پدری رو یک طبقه آوردیم پایین! بوی رنگ، وقتی وارد کوچه می شیم، کاملاً احساس میشه و با ورود به ساختمون هم تقریباً غیرقابل تحمل میشه. واحدِ ما در حال رنگ آمیزی ه و امیدواریم که آخر هفته آینده، نهایی شده باشه.

همچنان دارم خیلی چیزها رو تحمل می کنم. اینکه حتی فرصت 3-4 ساعته شبانه برای خواب و استراحت کردن و رفع خستگی های جسمی و روحی نیست، خیلی اذیت کننده است. خیلی خسته ام...

۳۱ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۱۱ ۰ نظر
آقای میم

بیست

این‌که آدم‌ها هر جور که بخوان و هر‌طور که بخوان حرف بزنن و بعد بگن که منظوری نداشتن وحرفشون اشتباه برداشت شده
خیلی احمقانه است.

نمی‌دونم آدم‌ها کی می‌خوان یاد بگیرن که جهیزیه‌ی یک عروس
برای خودشه و خودش انتخابش می‌کنه
که آدم‌ها زمانی که مصالحشون درگیر نیست، حق اظهار نظر هم ندارن!
نمی‌دونم آدم‌ها کی می‌خوان بفهمن که گاهی
همین حرف‌های ریز به قول خودشون بی منظور میتونه آدمی رو تا مرز انفجار ببره
و همه‌ی زحمات یه خانواده‌ی دیگه رو زیر سوال ببره!

در پرده حرق زدن رو بلد نیستم
من مبل و ناهارخوری ست دوست ندارم!
نخریدم
هم گرون‌تر از ارزششون بود
هم بد ترکیب می‌شد
هم دلم نمی‌خواست
این تصمیم منه!
در ثانی
به احدی درباره‌ی قیمت همه‌ی وسایل جهیزیه‌م دروغ نگفتم
همه چیز به قیمت واقعی
نه تخیلی
در حالی که می‌تونستم مبل انتخابی مادرم رو بخرم که حتی اگه می‌گفتم 20 میلیون هم بهش می‌امد
این که عروس بعدی خانواده
مبلمان ست خریده
این که اونا تو جهیزیه‌شون بخاری و تلفن بی‌سیم می‌دن
به من هیچ ارتباطی نداره
یا این حرفها که من اگه جهیزیه‌ی خوب گرفتم به خاطر اینه که یه خونه‌ی بزرگ(!) دو خوابه در اختیارم بوده
در حالی که همون عروس بعدی مادرش داره بهش خونه می‌ده
و همه‌ی این حرف‌های اعصاب خورد کنِ فامیل شوهری
از تحمل من خارجه!

احترام گذاشتن به سلیقه‌ی دیگران
احترام گذاشتن به همه‌ی زحماتشون
کار سختی نیست
وظیفه‌ی همه‌ی کسایی که بویی از انسانیت بردن
و تعریف کردن
حتی اگر الکی و بیخودی باشه و از ته دل نباشه
دلها رو به هم نزدیک می‌کنه!

یادمون باشه درباره‌ی مسائلی که بهمون مربوط نیست
اظهار نظر نکنیم!

۳۱ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۳۲ ۲ نظر
خانم میم

بیست و یک

نکته جالب خرید کارت عروسی اینه که موقع قیمت گرفتن و موقع فاکتور کردن، تفاوت 200-300 درصدی رو شاهد خواهید بود! کارت 700 تومنی، موقع فاکتور نزدیک 3 هزارتومان تمام می شود! درست مثل آتلیه. که قرارهای یک و نیم میلیونی، روز فاکتور نوشتن، همه به 3 تا 5 میلیون تومان می رسند.

کارت، با شعر اختصاصی و طراحی اختصاصی و پاکت ویژه(!) با قیمت مناسب از برند «گل کارت» انتخاب شد. 

آتلیه هم با طرح اختصاصی و پوشش تصویری هر دو شب مراسم، با قیمت مناسب، با آتلیه یکی از دوستان، هماهنگ شد.

۳۰ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۰۷ ۰ نظر
آقای میم

بیست و یک

اصلا باور نمیکردم که در خلال یک گفتگوی وایبری شبانه، اون هم با یه دوست عزیز قدیمی
اونهم یکی از خوانندگان صد روز
آتلیه‌ای بهمون پیشنهاد بشه
که بشه انتخاب اول و آخرمون
که همون لحظه باهاشون قرارداد ببندیم
که کلی خوشحالش باشیم!
همه‌چیز داره با یک هفته تاخیر
اما طبق برنامه جلو می‌ره
و این خودش کلی امیدوار کننده است.

۳۰ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۳۰ ۰ نظر
خانم میم

بیست و دو

پدرجان اجازه استراحت نمیدن! میگه هر روز باید تا نصفه شب دنبال کارها باشی! بعد از ماه رمضون، به یاد ندارم بعد از سرکار، بیکار و بیعار و علاف باشیم. هر روز به هماهنگی برای انجام یه کاری به شب رسیده و خداروشکر خوب هم پیش رفته. اما حالا که داریم نزدیک تر و نزدیک تر می شیم، می بینم همه ی این صبح تا شب سگ دو زدن ها هم برای برگزاری ایده آل مراسم کم ه. خسته م کمی...

۲۹ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۰۵ ۱ نظر
آقای میم

بیست و دو

خرید کارت عروسی موقیت استراتژیکیه
از یک طرف چون جایگاه بعدیش در اکثر مواقع سطل زباله است؛ پس نباید خرج زیادی برایش کرد
و از طرف دیگه معرف شخصیت عروس و داماد است.
البته ما سعی کردیم هر دوی این نکات رو در نظر بگیریم، یعنی هم کارته طبق سلیقمون باشه و هم خرج زیادی براش نکنیم
اما خب در هر حال زمانی که داری برای 250 خانوار کارت می‌گیری هر کاری هم بکنی نمی‌تونی از یه رقمی پایین‌تر بری!
در هر حال این هم به خوبی و خوشی گذشت
انتخاب شد
و اگر موضوع جدیدی پیش نیاید، سه شنبه تحویلشان می‌گیریم.
فقط از من به شما نصیحت که حداقل یک ماه و ده روز جلوتر از مراسمتون کارتهاتون رو خریداری کنید، چون ما به خیلی از کارتها که دست می‌زدیم تا یک ماه دیگه هم آماده نمی‌شدن!
و نکته‌ی بعد اینکه، هیچ‌وقت پنجشنبه برای خرید کارت نرید، چون همه‌ی کارهاتون یک روز عقب می‌افته.

۲۹ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۲۹ ۱ نظر
خانم میم