از آرزوهای جفتمون ه. اینکه هر جا هستیم با هم همکار باشیم. طوری به هم عادت کردیم که واقعا تحمل حتی روزی چند ساعت دوری از هم، سخت ترین کار دنیاست.
از آرزوهای جفتمون ه. اینکه هر جا هستیم با هم همکار باشیم. طوری به هم عادت کردیم که واقعا تحمل حتی روزی چند ساعت دوری از هم، سخت ترین کار دنیاست.
احساس جادویی به وجود میاد تو دلم
وقتی دارم لباسش رو اتو میکنم
یا حتی قبلتر
وقتی تصمیم میگیریم چی بپوشه
یکی از بهانههای کوچک خوشبختیه!
دوست نداریم دل هم رو بشکونیم اما این روزها خیلی دل هامون می شکنه. توی این روزهای اخیر، خیلی هم رو رنجوندیم. کاش این یکی دو هفته ی لعنتی، این یکی دو برنامه ی آخر هم تموم بشن و ما دوباره به خودمون برگردیم. کاش دیگه این آدم هایی که ناراحت مون میکنن، باعث میشن دل هامون بشکنه رو به خودشون بسپریم و به خودمون برگردیم...
قوهی تجسمم رو از دست دادم
نمی تونم خودمو تو لباس عروس ببینم
و این ناراحتم میکنه!
برای اولین در حضور من مریض شد. دفعه ی پیش من سرباز بودم و بدونِ من سختی های مریضی رو یه تنه به دوش می کشید. نبودم پرستاری ش رو بکنم و این نبودن، خیلی آب م کرد. این بار اما بودم. بودم و تونستم پرستارش باشم. من تنها دعایی که از اول زندگی مون؛ چه لحظه ی عقد و چه تحویل سال داشتم این بود که هیچ وقت مریضی سختی که عاجز مون بکنه نداشته باشیم. این سلامتی ه خیلی واسم مهم بوده. حالا امروز بعد از این مریضی فهمیدم که بعضی مریضی های کوچولو چقدر می تونن آدم رو صبور کنن، چقدر می تونن محبت ها رو زیاد کنن و چقدر می تونن آدم ها رو به هم نزدیک تر کنن؛ حتی اگه پول نداشته باشن!
خیلی اتفاق معقولیه که آدمها دلشون بخواد یه کاری به اسم اونها تموم بشه
از برد یک تیم تا درست کردن یه غذا
باید بهشون حق داد
اما یه وقتایی همین تعلل برای به اسم خوردن یه اتفاق ممکنه هزینه بر باشه
مثل اتفاقی که اوایل جنگ افتاد و بنی صدر ادوات جنگی رو به بچهها نرسوند، چون میخواست همه بگن بنیصدر داره میجنگه ...
بگذریم ...
من اما به «من» و «ما» حساسم
برای خاطر همین هم شاید دلم نمیخواد وقت آشپزی یا وقت ظرفشستن همکار داشته باشم
چون میدونم آدمها برای کارشون سهمی بر میدارن و بعضیها حتی کل سهم رو ...
اینه که گوش میدم به تک تک جملاتی که من و ما توش داره
اینکه به دل میگیرم از کسی که سهمم رو مصادره میکنه
نه به خاطر اینه که مثل بنیصدر میخوام خودمو گنده کنم
فقط و فقط به خاطر اینه که عدالت رو حفظ میکنم و سهم همکارم رو، سهم تیمم رو میدم
و هر بی عدالتی به خشمم میاره!
و گرنه کر بشه گوشی که منتظره آتو بگیره!
امروز بعد از حضور در بازار مبل و نمایشگاه مبل آفتاب، تقریباً تکلیف مبلمان خونه مون مشخص شد. هنوز نخریدیم البته؛ فقط فهمیدیم که برای کجای خونه باید دقیقا چی بخریم؛ در مورد رنگش هم به اتفاق نظرهای خوبی رسیدیم اما قطعی نشده هنوز! تصویری که از خونه مون دارم خیلی تصویر دوست داشتنی ایه. حداقلش اینه که به خیلی از جزییات و مسائلی که خیلی ها بهش فکر نمی کنن اما خیلی مهم ه فکر کردیم و داریم اجرایی ش می کنیم.
این که چی شد که ترجیح دادم دیگه با مادر و خواهر مهدی باشگاه نرم، اونم بعد از اینکه دو جلسهی سخت رو پشت سر گذاشتم و هر چه ناگفتنی بود گفتیم و هر چه نادیدنی بود دیدند و تازه با توجه به اینکه ما با هم اصلا از اون حرفا نداریم؛ برای خودمم نا شناختهس
چیزی که هست اینه که دلم نمیخواد کسی خیال کنه بیشتر از من نگران و درگیره، دلم نمیخواد کسی ذرهای فکر کنه من دارم بیخیالی پیشه میکنم و اگر دغدغهمند بودم لابد الان از لاغری مرده بودم، لباس عروسم آماده بود و عکسای اسپورتمم انداخته بودم!
یا دستهکم باشگاه رفتن رو تعطیل نمیکردم.
شایدم راست میگن
اما یه حسی بهم میگه اینا همه لاکپشتن و من خرگوش
تو مسابقهی دومون حتی اگه دقیقهی نود هم راه بیافتم ازشون بردم.
فقط خدا کنه خواب نمونم!
داریم خیلی برنامه ریزی های گسترده ای برای حتی کوچیک ترین اتفاقات زندگی مون تدارک می بینیم. اگر حتی نصف این چیزی که داریم تصویر می کنیم هم اجرایی بشه، زندگی مون نزدیک ترین حالت به ایده آل رو خواهد داشت. حداقل اینه که می دونیم چقدر باید برای کجا، چقدر زمان برای چی خرج کنیم و کِی چی بخوریم! و کجا چیکار کنیم. این اتفاق می تونه اتفاق خیلی خوبی باشه اما به شرطی که زیرساخت هاش مثل شغل مون هم اجازه این اتفاق رو بده.
آدمها گاهی خسته میشن
گاهی اثیر جو سازی اطرافیان قرار میگیرن و از دنیا نا امید میشن
اصلا گاهی دلشون غر غر میخواد
دلشون دعوا میخواد
اگر دوستشون دارید
باهاشون منطقی حرف نزید
مثال نیارید
دلیل نتراشید
فقط باهاشون هم دردی کنید
خیلی که سخت نیست
هست؟
یکی از خوبی هامون اینه که سر خونه ی مامان هامون رفتن زیاد با هم دعوا نداریم. یعنی تا حالا نشده که مثلاً بخوایم بریم ساوه و یا نریم ساوه و به خاطر این رفتن یا نرفتن، حرف مون بشه. تنها اختلاف سر لحظه ی سال تحویل بود که فکر کنم خیلی منطقی و درست به این نتیجه رسیدیم که خونه ی ما باشیم و بعد بریم اونور؛ و امیدوارم این مسئله توی زندگی واقعی و اصلی مون هم ادامه داشته باشه. ایشالا!
اینکه هنوز نمیدونم خونهمون چه شکلی خواهد بود داره عصبیم میکنه.
دلم میخواد زودتر منو با خونم تنها بزارن تا اصلا بفهمم چه شکلیه، پی کارش میشه کرد.
این عین نامردیه که من و وسایلم تا بعد از ماه رمضون باید زندانی باشیم و انگار که معجزه است 20 روزه قراره دو طبقه نقاشی و تعمیر بشه و کابینت زده بشه.
عین روز برام روشنه که نمیرسیم.
آخرشم باید همهچی رو سر هم بندی کنیم و از وسط جمع کنیم فقط!
خوبه که آدم چیزهایی داشته باشه مال خودِ خودِ خودش! این روزها دارم به این فکر می کنم که بعد از مراسم مون، تعداد چیزهایی که مال خود خود خودمون هستن رشد خیره کننده ی چند هزار درصدی رو تجربه خواهد کرد. دیگه اون موقع خودمون پاسخگوی خیلی چیزها خواهیم بود. خودمون تصمیم گیر خیلی اتفاقات خواهیم بود و این پررنگ تر شدن نقش خودمون در زندگی خودمون، خیلی حس اشتراکات مون رو بالا می بره و ما رو به هم نزدیک میکنه. و مهم تر از همه ی اینا، بعد از مراسم مون خودمون هم بیشتر از قبل مال همدیگه میشیم. خیلی بیشتر؛ مال خودِ خودِ خودمون!
دلم برای دیدن فیلمهای غیر ایرانی تنگ شده
خونهی خودمون که بودم، حتی اگر حوصلهی گشتن و گذاشتن یه فیلمو نداشتم
شبکه نمایش زحمتش رو میکشید و اکثر مواقع هم خوش سلیقه بود.
اما الان خیلی وقته که سهم از تلوزیون دیدن موزیک ویدیوهای دوست نداشتنی شده.
گله ای هم نیست
انقدر که این همسر من درگیر اینو ریدر و وبلاگ و مجله و در کل خوندنه؛ اهل فیلم دیدن نیست!
اون دوست داره دو تایی بنویسیم
اون فکر میکنه این ننوشتن من
این پا به پا نرفتم باهاش
نا امید کنندس
منم فکر میکنم این که بعد از هشت - نه ماه حتی یکی از فیلمهای هارد یه ترا بایتیش رو ندیدیم نا امید کنندهتره
و تفاوت من و اون در اینه که اون میگه و من هنوز بعد از این همه وقت منتظرم یه شب هاردشو وصل کنه به لپتاپش و بگه این فیلم her که این همه تعریفشو میکنیو امروز دانلود کردم، بیا ببینیم!
اما حتی بعید میدونم شوق و ذوق من برای دیدن این فیلمو فهمیده باشه
فکر کنم باید خودم دانلودش کنم و ببینم!
عب نداره
ولی شما همیشه حرف دلتونو بزنین
مثل شوهر من!
شاید آخرین برنامه های تلویزیونی ای باشه که داریم در کنار هم کار می کنیم. جالبه که بعضی ها تازه فهمیدن ما زن و شوهریم! و جالبه که هنوز بعضی ها یا از روی عمد یا بدون قصد و غرضِ خاصی نمی فهمن که ما زن و شوهریم. دارم به این فکر می کنم که هنوز در عصرِ 3G و 4G هم باید قفل فرمون و چاقو و سلاح های سرد و گرم همراه داشت تا آرامش مون از بین نره. عجیبه... نه؟!
دلم میخواد و کوتاه و مختصر اینو بگم که هر کسی دلخوشیهای زردی داره ...
یکی با فیسبوک گردی حالش جا میآد، یکی با تلفنی پشت سر این و اون حرف زدن، یکی با جوک تعریف کردن، یکی با نوشتن، یکی با سینما، یکی با پیادهروی، یکی سودوکو، یکی نگاه کردن به مردم ... خلاصه اینکه هر کسی بهانههای کوچک دلخوشکنک خودشو داره و قرار نیست آدمها شبیه هم باشن.
بیایین به علایق هم احترام بگذاریم
همین!
کار ما از اون جور کاراس که برات زندگی نمیذاره
کار ما از اون جور کاراس که وقتی مردم تعطیلن باید سر کار باشیم
کار ما از اون جور کاراس که نمیزاره تو برای خودت برنامه داشته باشی، برنامه ریزی کنی، به خودت برسی
کار ما از اون جور کاراس که نه اینکه توش پول نباشه، اما برای پول دار شدن ازش باید کلی شیطنت خرد و کلان بلاد باشی
کار ما از اون جور کاراس که تو نمیدونی مثلا این 15 هزار تومنی که داری به سادگی آب خوردن خرجش میکنی حقوق چند روزته
کار ما از اون جور کارای غیر آدمیزاد ِ و اگه بخوام رو راست باشم باید بگم ... منم همین رو دوست داشتم
دوست داشتم وقتی مردم دغدغهی حرف و حدیثای خاله زنکی دارن من سر کار باشم
دوست داشتم وقتی همه صب زود از خواب بیدار میشن، من بتونم بخوابم
دوست داشتم زندگیم کارمندی نباشه و ...
حالا اما ...
دو دلم
دلم زندگی بی دغدغه های روزمره میخواد و نمیشه!
شاید تا بیست و یکم خیلی چیزا عوض شد!
از سیاست دور شدم. از عواقب یا شاید هم مزایای متاهلی ه. در عوض برای شروع جام جهانی لحظه شماری می کنم. یه مزیت خوب داریم و اون اینکه هم من و هم همسر، انتخاب اول مون تیم ملی ه و انتخاب دوم مون آلمان! حداقل در دو جبهه ی حق و باطل قرار نمی گیریم! با هر بردی با هم خوشحال می شیم و با هر باختی با هم ناراحت؛ دوس ندارم توی هیچ زمینه ای روبروی هم قرار بگیریم. هیچ زمینه ای؛
در عین حال که دوست دارم این 92 روز هم هر چه زودتر تموم بشه و برم سر زندگیم؛ دوست ندارم این 92 روز تموم بشه ... دوست دارم کش بیاد ... اصلا دوست دارم تموم نشه ... خواستم در جریان باشید که تا چه حد دچار حال و احوالات متناقضم!
خیلی عقبم ...
خدا کنه همه چی درست پیش بره
این ترم چهارشنبه ها کلاس داشتم؛ مجموعاً 5 جلسه از 15 جلسه ش رو نرفتم و حالا فقط به فکر حذف ترمم. همسر تاکید داره که شهریه رو فقط برای سربازی نرفتن ریختیم و غصه ی بیش از یک میلیون شهریه ای که به سازمانِ فخیمه ی صداوسیما ریختیم رو نخورم اما دلم می سوزه. برای پول هایی که قرار نبودن اینجوری در بیان و اینجوری خرج بشن. میزان رضایتم از شغل و زندگی در پایین ترین حالت چند وقت اخیر قرار گرفته و فقط منتظرم ماه رمضون بشه و بتونیم کمی رویاپردازی کنیم. روی رویاهامون قدم بزنیم و از زندگی مجازی مون لذت ببریم.