روزنوشت‌های یک زوج جوان؛ 100 روز مانده به ازدواج!

هفتاد و سه

نوشتن برای روزنامه اونم روزنامه‌ی همشهری یکی از اون واقعه‌هایی بود که در خیالمم هم راهی نداشت
نوشتیم
چاپ شد : )
صدقه سر همسر جان و دوستان مطبوعاتیشان البته

۰۹ تیر ۹۳ ، ۱۴:۲۳ ۰ نظر
خانم میم

هفتاد و سه

مشکل محل کار قبلی این بود که هم کار می کردیم هم کار نمی کردیم. یعنی در عین حال که شبانه روز درگیر کار بودیم، اما اصلا نمی شد از شیوه ی کار و حجم کار و کیفیت کار راضی بود.

اولین روز بیکاری بر خلاف تصورات مون اصلا سخت نگذشت. خیلی خسته بودیم و استراحت کردیم. ایشالا که این روزهای بیکاری اونقدر نباشه که از استراحت خسته شیم!

۰۹ تیر ۹۳ ، ۱۲:۲۸ ۰ نظر
آقای میم

هفتاد و چهار

نمی دونم پس‌فردا منم مثل این دوستانی که چند سالی از زندگیشون گذشته شروع می‌کنم به غر زدن و پشت سر فامیل شوهرم حرف زدن یا نه؟!
ما تمام تلاش خود را می‌کنیم که تنها با شوهرمان درد و دل کنیم!

۰۸ تیر ۹۳ ، ۱۴:۳۱ ۰ نظر
خانم میم

هفتاد و چهار

تمام شد. هر چی تلاش کردیم نتونستیم خودمون رو قانع کنیم که توی دفتر می تونیم به آرزوهامون برسیم. از امروز جاهای دیگه دنبال آرزوهامون خواهیم گشت. تنها خوبی دفتر پرشان این بود که ما رو به هم رسوند؛ وگرنه ادامه ی اوضاع می تونست همه چی رو خراب بکنه. مث شب عید که بی نظمی ها و بی پولی های دفتر رسماً زندگی مون رو دچار حاشیه کرد.

۰۸ تیر ۹۳ ، ۱۲:۱۸ ۰ نظر
آقای میم

هفتاد و پنج

دلم می‌خواد روی همین تراس بی نهایت کوچیک خونمون کلی گل بکارم
یعنی در زمینه ی ریحون به خودکفایی برسیم

۰۷ تیر ۹۳ ، ۱۴:۳۲ ۰ نظر
خانم میم

هفتاد و پنج

توی وبلاگ خودم نوشته بودم انقلاب لازمم! اینجا هم لازم به ذکر است تاکید کنم که همچنان انقلاب لازمم! با توجه به وضع کاری که داریم، امیدی نه به نظم و نه به پول و نه به آرامش نیست. شاید فردا از دفتر بیایم بیرون.

۰۷ تیر ۹۳ ، ۱۲:۱۶ ۰ نظر
آقای میم

هفتاد و شش

نمی‌دونم اما احساسم اینه که توی خونه‌ی خودمون وقت بیشتری برای هر کاری دارم
از فیلم دیدن و کتاب خوندن گرفته تا به خودمون رسیدم
البته حتی اگر وقت بیشتری نداشته باشیم حتما تمرکز بیشتری داریم!

۰۶ تیر ۹۳ ، ۱۴:۳۳ ۰ نظر
خانم میم

هفتاد و شش

خیابون ایران هم تموم شد و ما پولدار نشدیم. به نظرم باید درِ این کارِ به اصطلاح فرهنگی رو گل گرفت و مسافرکش شد؛ والا! چهار سال این همه کار فرهنگی کردیم کجا رو گرفتیم؟! نون فقط توی مسافرکشی ه اصن!

۰۶ تیر ۹۳ ، ۱۲:۱۴ ۰ نظر
آقای میم

هفتاد و هفت

نمی دونم من این طوریم یا بقیه ی عروس ها هم همین حال منو دارن
من از صب تا شب دارم عکس آرایش و لباس عروس می‌بینم و از اون مهم تر هیچ کدوم به دلم نمی‌شینه
مریض شدم رفته!

۰۵ تیر ۹۳ ، ۱۴:۴۲ ۰ نظر
خانم میم

هفتاد و هفت

پس به این نتیجه می رسیم که بی پولی نقش پررنگی در از هم گسیختگی بنیان خانواده دارد.

رونوشت به مسئولین محترم جهت رسیدگی

۰۵ تیر ۹۳ ، ۱۲:۱۲ ۰ نظر
آقای میم

هفتاد و هشت

این‌جا هی داره کنتور می‌ندازه و هنوز کارهامون رو استارت هم نزدیم هیچ
کلی دردسر جدید و ماجرای جدید هم برای خودمون ساختیم و می سازیم
خوبم هست
اصلا همین چالش هاست که آدم ها رو بزرگ می‌کنه
دریاییم و نیست باکیمان از طوفان!

۰۴ تیر ۹۳ ، ۱۴:۳۶ ۰ نظر
خانم میم

هفتاد و هشت

اگر قرار باشه توی زندگی اصلی بعد از ازدواج مون هم همینقدر بی نظم و نامنظم باشیم خیلی از فکرها و ایده هایی که داریم رویاپردازی شون می کنیم، حالا حالاها رنگ اجرایی شدن رو به خودشون نخواهند دید. زندگی مون یه تحول نظمی میخواد. خیلی زیاد و خیلی فوری!

۰۴ تیر ۹۳ ، ۱۲:۱۰ ۰ نظر
آقای میم

هفتادو نه

استرس شده جزء لاین‌فک این روزهامون ...
استرس درس و دانشگاه، استرس کار و رو مخ بودن همکار ارجمند که کلی از انرژیمونو می‎گیره
استرس خرج و مخارج عروسی و تعمیرات خونه
خداکنه به خوبی بگذره این دوران

۰۳ تیر ۹۳ ، ۱۴:۳۷ ۰ نظر
خانم میم

هفتاد و نه

چیدمان خونه هم واسه خودش معضلی ه ها! هشتاد متر خونه ست و هزار تا ایده! هم میخوایم یه اتاق ویژه کتاب و کتابخوانی داشته باشیم. هم میخوایم یه اتاق رو کافه کنیم! هم میخوایم یه اتاق داشته باشیم برای کار! یه اتاق هم که باید برای خواب کنار بذاریم.

نمی دونم خونمون چه شکلی خواهد شد اما باید بالاخره برای یک بار هم که شده از معمار بودنم استفاده کنم و همه ی این ایده ها رو در منزل اجرایی کنم.

۰۳ تیر ۹۳ ، ۱۲:۰۴ ۰ نظر
آقای میم

هشتاد

این که ناراحت بودنم، اخم کردنم، غصه دار شدنم، سر درد گرفتم، گریه کردنم و خیلی چیزهای دیگه‌م تعبیر به قیافه گرفتن بشه خوشحال نمی‌شم
و خب ... آفتاب و مه و خورشید و فلک در کارند تا من خوشحال نشوم!
آقا بی‌خیال : )

۰۲ تیر ۹۳ ، ۱۴:۳۸ ۰ نظر
خانم میم

هشتاد

امروز با خودم مرور کردم دیدم چه پاقدمی داشتیم؛ بعد از عقد ما چندین نفر از فامیل، دو سه تا از دوستان من و دو سه تا از دوستان همسر مزدوج شدن. اگر می دونستم اینقدر می تونم در بالا بردن فرهنگ ازدواج موثر باشم حتما زودتر این کار رو می کردم!

۰۲ تیر ۹۳ ، ۱۲:۰۱ ۰ نظر
آقای میم

هشتاد و یک

این روزها و هفته ها و ماه ها که می گذره و به روز موعود نزدیک میشیم، همزمان با حس خوشایندی که نسبت به نزدیک شدن به عروسی داریم، ناخودآگاه یه حس ترس هم میاد کنارش که مسئولیت های زندگی اینگونه ست و آنگونه ست. باید خیلی بیشتر حواس جمع کرد و... از این دست صحبت های مامان بابا گونه!

اما هر وقت که نگاهش می کنم، یه چیزی توی چشماش هست که نمی ذاره این ترس ها بترسونتم! پس کاش زودتر بگذره...

۰۱ تیر ۹۳ ، ۱۷:۲۴ ۱ نظر
آقای میم

هشتاد و یک

درسته که انتخاب مبل و تخت و کمد خوب از انتخاب همسر مناسب هم سخت‌تره
اما باور کنید سختی انتخاب جا کلیدی های دستی و جا کلیدی های دیواری بی‌نهایت بیشتره!
۰۱ تیر ۹۳ ، ۱۲:۳۰ ۰ نظر
خانم میم

هشتاد و دو

هیچ چیزی در دنیا نمی تونه جایگزین با هم فوتبال یا والیبال دیدن بشه. از لذت های ویژه ی دوران بعد از تجرد که به دوران تاهل معروف است، همین تلویزیون دیدن ها، همین چیزهای کوچک مشترک است که در هیچ تجردی یافت می نشود! دوستش دارم... وقتی می خنده بیشتر حتی!

۳۱ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۲۱ ۰ نظر
آقای میم

هشتاد و دو

دوست دارم کتاب بنویسم
بعد تقدیمش کنم به اون ...
متن تقدیمیه هم البته آماده‌س مونده نوشتن خود کتاب و پیدا کردن ناشر و چاپش!


۳۱ خرداد ۹۳ ، ۱۲:۲۷ ۰ نظر
خانم میم