همهچی آرومه
من چه قد خوشحالم : )
موقع از کار برگشتن، داشتم به محیا می گفتم که ما برنامه ریزی فوق ایده آلی برای همه جزییات مراسم داشتیم و اگر به تحقق 20-30 درصدی هم برسیم، باز از خیلی ها جلوتر خواهیم بود. پس حالا تحقق 70 درصدی فعلی، دلیل بر عقب بودن عجیب و غریب ما از برنامه ها نیست؛ بخاطر فوق ایده آل بودن برنامه ریزی هاست.
من این روزها آروم و خوشبینم و همسر، ناآروم و بدبین! روزهای خوبی هستن باز؛ خدا رو شکر.
والا از نظر من که همه لباس عروس ها شبیه هم هستن! اما سر همین شباهت کمتر از 5 درصدی، چقدر اختلاف سلیقه و قیمت و طراحی وجود داره. کلاً همه صنایع و خدماتی که مربوط به مراسم عروسی میشه، بازار پرسود و بی در و پیکری ه. هر کی هر رقم و عددی که دلش می خواد رو میگه و کسی هم نیست که بگه چرا؟! به همین دلیل، هنوز بر سر آتلیه، به توافق جامعی نرسیدیم. همچنین کارت عروسی!
تکلیف لباس عروس هم مشخص شد!
خیلی بهتر از چیزی که انتظار داشتیم و میخواستیم و پیشبینی میکردیم!
دوست ندارم غر بزنم یا ناامیدی کنم. اما این روزها بیشتر از همیشه احساس بی پناهی می کنم. تقریباً هیچکس از کارهایی که بر گردن من قرار داده شده و دارم به هر نحوی که شده انجامشون می دم، حمایت نمی کنه. خودمم و خودم! خدایا! شکرت... (اسمایلی تحریک و ایجاد عذاب وجدانِ خدا!)
آدما
تو شرایط سخته که به محبت همدیگه احتیاج دارن
وقتی خوب و خوش و خُرمن که دیگه همدل نمیخوان
آدما وقتی خسته و عصبین احتیاج به مونس دارن
وقتی خوب و خوش اخلاقن که همه مونسشونن
آدما وقتی غرغر و نقنق و نالهی بیخودی دارن احتیاج به گوش شنوا دارن
وقتی حرفهای قشنگ میزنن که همه براشون گوش و چشمن
آدما وقتی گریه میکنن بغل میخوان
وقتی حال دلشون خوبه که خودشون رو توی بغلتون پرت میکنن.
آدما وقتی عصبانی و دلسردن نیاز به حرفهای خوب و امیدوار کننده دارن
وقتی خوب و امیدوارن که خودشون حرفهای امیدوارکننده میزنن
توی شرایط سخت این روزها، انقدر خسته و عصبی و غرغرو و زرزرو و دلسرد شدم که خودمم نمیتونم حال دلمو خوب کنم!
آقای مبل فروش بهمون تخفیف نداد!
و من مجبور شدم با مبلهای محبوبم خداحافظی کنم...
و خب مبلهایی را بخرم
که بسیار بهتر از مبلهای محبوبم بود
فعلا که به خیر گذشته
خدا آخر و عاقبتمان را به خیر کند!
مبل پرحاشیه مون رو هم خریدیم. کمی دردسر خریدنش بیشتر از بقیه وسایل بود اما به هر حال، خریداری شد. خدا رو شکر فروشنده خوبی داشت و خیلی اذیت نکرد. خیلی هم گران نشد. راضی بودیم ازش!
آقای نقاش یه روز میاد، دو رو نمیاد!
مامان و خاله سمیه هم رفتن یه مبل گرفتن که من دو دقیقه دوستش دارم یه ربع ازش بدم
میاد!
نمی دونم چه کنم با این همه غم...
انگار روزگار دوست ندارد
یک روز من و تو را
خوشحال و بی ملال ببیند!
تخت رو هم خریدیم! به اصرار من و با پذیرش همسر رنگ سفید رو انتخاب کردیم. اما شفاهاً بنده قول دادم تا ابد تخت رو تمیز کنم! الان که نگاه می کنم خیلی هم اصراری به سفید بودنش نداشتم. اصلا پیشنهاد اولیه بنده مشکی بود!
وام ازدواج گرفتیم، تخت خریدیم و
مبلهامون رو هم پسند کردیم!
امروز روز پر فعالیتی بود!
واسه یه وام 3 تومنی، شیش میلیون تا ازمون امضا گرفتن، دو تا ضامن بردیم و به شکل خیلی ضایعی، روی عقدنامه مون مهر زدن که اینا وام ازدواج شون رو گرفتن! حالا خوبه کل این وام، جبران هزینه ی 10 درصد هزینه های ما هم نیست! حالا جالبش قرارداد وام بود که نوشته بود اگر ظرف یک ماه این پول رو خرج نکردین، با 12 درصد جریمه به بانک برگردونین!
با انتشار خبر جدایی فرزاد از آزاده
موجی از نگرانی عدهای را در بر گرفته که
از هر طریق به بنده گوش زد میکنند که حواسم به زندیگم باشه که پس فردا روز
زبانشان لال خبر جدایی ما سایت ها را نترکاند!
نمی دونم اینا چی تو من و مهدی دیدن که شبیه فرزاد و آزاده بوده!
جمع هزینه ها به شکل ناجوانمردانه ای داره با جمع مجموع پول های موجود در حساب برابری می کنه و از اونجا که انتظار ورودی جدیدی نمی ره، یک جاهایی مجبور به احتیاط می شیم. خدا رو شکر که دو ماه پیش هم وسایل اصلی رو خریدیم و هم تالار رو اوکی کردیم. الان هر چی هست، سر یک سری خرده جزییات مراسم و حواشی مراسمه که مطمئناً هیچ وقت کم و زیادش یاد کسی نمی مونه.
حوصله حرف ندارم!
به قول بهمنی جان: کسی به تسلیتم یک دقیقه لال نشد
چه قدر بی کسم ای سرشناس های همیشه
فقط یک ماه! یعنی ماه دیگه این موقع ما درست وسط حنابندون و عروسی؛ در یک موقعیت استراتژیک خواهیم بود!
دعامون کنین... همین!
داستان ما هم میشه شبیه فیلم «بی خود و بی جهت»
چند ساعت مونده به عروسی؛ حالا چی کار کنیم با این همه اثاث؟!
در حالی که بخشی از حساب های بلوکه شده در حال آزادسازی است، و مقدمات وصول تسیهلات وام ازدواج فراهم شده و بخشی از تسهیلات وام مسکن هم به پول نقد تبدیل شده، اما همچنان بخش اعظمی از مطالبات شرکت سابق، مانده و موجبات عصبانیت ما را فراهم کرده. شیطونه میگه یه بلایی سر خودم و خودشون بیارم! والا!
این پست به علت عدم نقض حریم خصوصی منتشر نمی شود!
منتظر باشید مثلاً سی سال بعد که معروف شدم و خواستم کتاب خاطراتم رو چاپ کنم، ناگفته های این روزها منتشر بشه!