پیاده رویهای دو نفرمون انقدر خوشایندمه
که حتی اگه خسته بشم و پا درد بگیرم و صد بار پام پیچ بخوره
بازم پا به پات میام
پیاده رویهای دو نفرمون انقدر خوشایندمه
که حتی اگه خسته بشم و پا درد بگیرم و صد بار پام پیچ بخوره
بازم پا به پات میام
خیلی وقت بود که براش عاشقانه ننوشتم. نمی دونم چرا اما درست از روزی که عقد کردیم، عاشقانه نوشتن ازش برام سخت ترین کار دنیا شده. شاید این حس غیرت ه که اجازه نمیده با آرامش ازش و براش بنویسم. یا شاید هم دغدغه ها و آرزوها و سطح انتظارات اونقدر بالا رفته که عاشقانه نوشتن توی وبلاگ، نه من و نه همسر رو راضی نمی کنه. شاید اصن همین غیرت، همین سقف انتظارات باعث بشه اولین کتاب مون، کتاب مشترک مون زودتر منتشر بشه؛ ان شا الله البته!
یکی از پر درآمدترین شغلها داشتن سالن تناسب
اندامه
با یه تیر دو نشون زدنه
هم حواست به خودت هست
هم پول درمیاری
والا!
این روزا که جام جهانیه و دیر خوابیدن ها قابل توجیهن. اما باید کم کم عادت کنیم که شب ها زودتر بخوابیم. از کابوس های زندگی گذشته مون صبح زود بیدار شدن بود و حالا هر روز با عشق ساعت 7 برای رفتن به محل کار بیدار میشیم. این مسئله هر چند اگه توی روزهای اول سخت باشه اما مث خوردنِ داروی تلخ برای رفع بیماری، می تونه جسم و روح تنبل مون رو از این رخوت دربیاره. من که سختی ش رو به جون می خرم، همسر جان رو نمی دونم!
کار کردن سخت است، اما سختِ شیرین
کاش همیشه توان و انگیزه داشته باشیم برای کار کردن
خیلی خوبه که می تونیم کار رو پشت درهای سازمان*، با سازمان تنها بذاریم و از ساعت 3 بعدازظهر به بعد، برای خودمون باشیم. که بتونیم به زندگی مون فکر کنیم. که بتونیم برای ثانیه به ثانیه ی زندگی مون برنامه ریزی کنیم. که بتونیم دوباره همو ببینیم. من خیلی وقت بود که اینقدر بهش نزدیک نشده بود. خیلی وقت بود که به حرفاش گوش نداده بودم و به دغدغه هاش نزدیک نشده بودم.
*لازم به تاکید است که منظور از سازمان، کدوم سازمان است؟!
روز سختی بود
البته که میتونست سخت تر باشه
اما بیا به این فکر کنیم که من و تو که هم دیگه رو داریم چه قدر خوشبختر از بقیه ی
همکارامونیم
چون حداقل میتونیم با هم حرف بزنیم
اولین روز کاری چنان امید و نشاطی بهمون داده که دوباره روزهامون و رویاهامون رو رنگی شده. دوباره دنبال مبلمان و دنبال لباس عروس گشتن و دنبال بقیه خرده کارهای مراسم مون رفتن، از لذت هامون شده. از امروز با انگیزه دوباره شروع می کنیم به فک کردن به تمام جزییات مراسم. از طراحی کارت گرفته تا انتخاب مکانِ ماه عسل!
باوری نکردنی ه. تعداد روزهای بیکاری مون به تعداد انگشت های یک دست هم نرسید و سه روز بعد از مصاحبه کاری برای کار توی سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، از فردا رسماً قرار شد کار جدیدمون رو شروع کنیم. توی ایده آل هامون هم تصور نمی کردیم که بتونیم توی یه جای خوب، با شرایط خوب، همکار بشیم. خدایا شکرت...
اولین قدم رو برداشتیم
نمی دونید خریدنش چه امیدی پاشید به دلم
میکروفون خوشگل دوستداشتنیمونو میگم
الان دارم به این فکر میکنم که چطوری میتونیم یه استدیوی کوچک توی خونمون درست
کنیم!
برای آدمی که اقلاً 5 ساله که بلا استثنا هیچ روزی رو بدون دغدغه ی کار نگذرونده، بیکاری خیلی هم لذت بخش نیست. حتی اگر این بیکاریِ موقتی، به منظور استراحت و از بین بردن خستگیِ حداقل 3 سال بی وقفه کار کردن باشه. اصلا ظرفیت این وضعیت رو ندارم... مخصوصاً این روزهای سخت منتهی به ازدواج!
پرزنت کردن خود از کارهای دشوار بوده برام
که هیجوقت نتونستم به خوبی انجامش بدم
به جز اینها آقایی که داشت مصاحبه میکرد انقدر سخت بود که فکر نکنم به این زودی
ها یخ بینمون آب بشه
شایدم هیچوقت
اگه قرار باشه بریم پیشش که ایشالا قراره بریم
سخت میشه برامون
از بس که عادت کردیم رفیقانه کار کنیم!
ماه رمضون امسال یه تفاوت اساسی با سال های گذشته داره و اون اینکه هر روز اتفاقاتی میفته که باعث میشه نتونم روزه بگیرم. از مسافرت گرفته تا دردهای کلیه؛ روزه گرفتن توی ماه رمضون 93 رو واسم به آرزو تبدیل کرده. حس خوبی نسبت به خودم و این اتفاقات ندارم. دلم روزه می خواد. دلم آرامش حاصل از نماز و روزه های ماه رمضون رو می خواد.
کاش خودمونو یه جوری مجبور کنیم به منظم شدن
خیلی از این عقب افتادن ها نه به خاطر اینه که برنامه ندارم
نه به خاطر اینه که وقت نداریم
فقط و فقط نظم نداریم
از بس که توی این یکی دو ساله هیچیمون روی نظم پیش نرفته
برنامه ریزی برای دیدن 250 فیلم برتر تاریخ سینما به روایت سایت آی ام دی بی و خوندن لیست بلند بالای کتاب هایی که از پارسال روی هم تلنبار میشن و به آرشیو کتابخونه مون می پیوندن و نوشتن ایده هایی که توی یکی دو سال گذشته طرح شون توی سیستم داره خاک می خوره و انجام همه ی کارهای عقب افتاده، حداقل 6 ماه زمان می خواد. ما زمان بیکاری مون فکر نکنم به 6 ماه بکشه! کاش این کار شهرداری جور بشه...
این جدایی برامون مثل طلاق بود
مطمئنم دلم تنگ میشه و کلی به یادشونم و از اون مهمتر کلی از آدمها منو با اونا
میشناسن
اما از طرف دیگه همینقدر مطمئنم که حاضر نیستم بیشتر از این طول بکشه
همین
بیشتر از 1200 روز از آخرین باری که مصاحبه شغلی رفته بودم می گذشت و حالا این بار با همسر برای پرزنت خودمون به شهرداری رفتیم. زندگی کارمندی که یک عمر کابوس مون بود، حالا به رویاهامون رسیده. همچین بالا پایینی داره روزگار!
ایمان دارم که فردا بهتر از امروزه
با تکیه به آدمی که به هوشش، توانایی هاش و علاقهش ایمان دارم
یکی از بدترین اتفاقاتی که می تونه برای یک زوج درست هفتاد و دو روز مونده به مراسم ازدواج شون بیفته بیکاری ه. از صبح به یک عالمه آدم از حرف الف کانتکت لیست تا حرف ی، زنگ زدم و التماس دعا داشتم. خدا رو شکر اوضاع کار بیرون از دفتر پرشان و خارج از تلویزیون، خیلی هم بد نیست. میشه به زندگی امید داشت.